..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

یه زمستونه برفیه ۸۱

سلام

یه داستان ار خاطرات گذشته دیگه می خوام بگم.ولی از بردنه اسم معضورم یا اسامی درست نیستند

یه دختری تو محله من بود من از دیدنش همش کیف می کردم

به روزه برفی در زمستانه حدودا 81 بود.من با یکی از دوستام داشتم از سره امتحانه ادبیات می یومدیم خونه

یکی از بچه ها رو با 4 تا دختر تو کوچه دیدیم.این رفیقه ما آدمه خانم بازی بود.

من با دوستم سلام علیک کردم دوست دختره اون با من کمی کنتاک بود .البته نه من ازش خوشم می یومد نه اون

ولی دختره زیبایی بود.آقا دختره به دوسته من گفت که بابا تو هم با کی دوستی...

منم شاکی شدم.نزدیک بود حرفمون بشه که من به خاطره دوستم بی خیال شدم

من یه سری رفتم خونه.اومدم بیرون دیدم که از اون 4 دختر یکیشون تو محله بود همون که منم خوشم میومد.اما یه بار به من نه گفته بود منم یادم بود...

من رفتم یه روزنامه خریدم و اومدم تو کوچه خودمون روی سکو مشغوله خوندن شدم

دیدم با یه دختره دیگه که منم اونو می شناختم اومدو کناره من .من یه نگاه عادی بهش کردم.اون گفت که آخه تو این هوا کی روزنامه می خونه.منم گفتم مو و بابات

آقا یکی اون گفت منم می گفتم.آخرش سره رو کم کنی من بهش گفتم اگه مردی برو روزنامه رو برام خلاصه نویسی کن.

اونم از سره لجبازی قبول کرد.آقا روزنامه من را گرفت .منم از فرصت استفاده کردم باهاش راه افتادم

یه خورده با هم صحبت کردیم.یادمه یه داداش کوچیکم داشت اومد به من گفت با خواهرم چی کار داری.منم گفتم برو بچه...

آقا این دختره رفت برای خونشون نون بر بری بخره .منم با دوستم جلوی نون بربری بودم .2 تا نون خرید یکیشو داد به من گفت یه دوستات هم بده.

آقا دوستام همه اشان حال کردند.بعد نون رو گذاشت تو خونشون.اومد دوباره پیشه ما .منم باهاش یه خورده برف بازی کردم.

یادش بخیر..........................................................

بعدش باهم رفتیم توی کوچه .من بهش گفتم نمی خواهی روزنامه ام را بدهی گفت مگه نمی خواهی برات خلاصه نویسی کنم

من گفتم اونا همش یه شوخی بود.بعدش به من نگاه کرئ گفت با من دوست می شی

من می دونستم که یه دوست پسر داره.گفتم مگه تو دوست پسر نداری.گفت من با اون بخاطره ای دوستام رفیقم ازش خوشم نمی یاد

من گفتم که یادته اون روز به من نه گفتی .منم الان بهت نه می گم

دیگه هیچی نگفت و رفت..

خدایی این چیزهایی که براتون می نویسم همش جلوی چشممه

اون دختره از محله ما رفتن.بعد از موضوع چند باری دیدیمش.اما یه سلامه ساده تموم شد.

اما خدایی یه خانمه خوب بود.از دسته ما که رفت.

براش آرزوی خوشبختی می کنم چون لیاقته اونو داره...

*************************************************************************************************************************

نظرات 6 + ارسال نظر
محافظ دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:00 ق.ظ http://mohafez.blogsky.com

از بابت نظرات شما متشکرم

غریبه آشنا دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:17 ب.ظ http://apotheosc.blogsky.com

سلام
داستان ویا بهتره بگم خاطره ی با حالی بود
یه سری به من بزن
یا علی

مصطفی پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:10 ق.ظ http://mositak.blogsky.com

سلام
خیلی خوب می نویسی
خواننده رو می بری سر صحنه که این خاطره ات را مثل یک فیلم نشون می ده
ممنون از این که بهم سر زدی
همیشه مهربان

دختر پارسی پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:59 ب.ظ http://www.i-am.blogsky.com

سلام مرسی سر زدین عجب خاطره ای!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:56 ب.ظ http://ghaedegi.persianblog.com

با یک شعر به روزم خوشحال می شم سر بزنید

موشی شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:40 ق.ظ http://mooshomamooshi.blogsky.com

مرسی که به وبلاگ ما سرزدی ُ وبلاگ جالبی داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد