..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

تاکسی مرسی!!!

با سلام...

یه روز از این روزهای خدا بود حدوده 2 سال پیش .یکی از دوست های من یه پرشیا خریده بود . کلی هم بهش رسیده بود

یعنی یه ماشینه کامل درست کرده بود.اومد دنباله ماکه با هم یه دوری بزنیم. ما قبولکردیمو با هم رفتیم .داشتیم می رفتیم که

دیدیم یه خانم کناره خیابون ایستاده که ظاهره مناسبی نداشت ما هم از سره شیطنت رفتیم سوارش کنیم.من بهش گفتم که خانمی

بیا به هم یه دوری بزنیم.یه نگاهی به ماشین کرد و یه نیش خند زد اما سوار نشد.رفت اون وره خیابون ایستاد.منم به دوستم گفتم

بابا بی خیال شو ولش کن دلشم بخواد اما دوستم گفت نه .بالاخره راضی شد بره .گفت پس بیا حداقل بایستیم ببینیم سوار می شه

یا نه.ما رفتیم جلو تر پارک کردیم من داشتم از تو آینه نگاه می کردم دیدیم نیست به دوستم گفتم رفیقمون پرید .ناگهان دیدیم دره

ماشین باز شد و سوار شد .من یه دفعه جا خوردم . دیدم که حدوده 5 تا 6 تا ماشین ایستادن و دارن با نگاهایی که خشم آلودن

دارن نگاهمون می کنن.رفیق ما هم گاز داد و از اون منطقه دور شد .منم دلم خنک شد که روی اونا رو کم کردیم .بعد از

سلام و علیک کردنشروع به صحبت کردن کردیم که چیکار می کنیم اون گفت که توی یه شرکت کار می کنه و منشیه . الان

داشت می رفت اونجا.البته منم کلی براش خالی بندی کردم.دست من رو گرفته بود و مام با هاش بازی می کرد.من بهش گفتم

یعنی الان وقت نداری یه دوری بزنیم.اون گفت نه .باید سره کار برم .با لاخره قرار شد شماره اش را بده که با هاش تماس

بگیریم.حالا خودکار پیدا نمی کرددم که شماره اش را بنویسم منم یادم به موبایلم نبود بلاخره خودش با اون مدادها که خانم ها

آرایش می کنن شماره اش را نوشت روی یه کاغذ . خودشم سارا معرفی کرد. بلاخره نزدیک شرکت شدیم پیاده اش کردیم

ناگهان یه مرد تقریبا 30 ساله از یه زانتیا پیاده شد و به طرف ما اومد اون داشت پیاده می شد که مرده با التماس که این

خانم را به من بدید .گفت باهاش دوستید .منم گفتم که آره با هاش دوستیم الانم داره می ره سره کار.اون مرده هم لپ من را

کشید که بابا کارت خیلی درسته.دریغ از اینکه اون شماره تلفن اشتباه بود و ما تاکسی مرسیه خانم شده بودیم

اینم یه تجربه....

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
هلاله چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:30 ب.ظ http://helaleh.blogsky.com

تجربه؟!...جالبه...یعنی میخواهی تو دنیا همه چیو تجربه کنی؟...دلم میسوزه...برای خودم...برای کشورم...کشور ویرانه ای که جووناش به جای خیلی کارهای ضروری عمر شونو به تجربه سپری میکنن...مواظب عمرت باش دوست من...من و تو یک بار بیشتر زندگی نمیکنیم

سلام
دختر خوب شاید این یه تجربه کار آمد نباشه اما چه بسا هزاران نفر از این جوانها هر روزه
از این مدل کارها می کنن و مورده سو استفاده قرار می میرن.اما بازم روز از نوع روزی از نوع...

دختر آریایی یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:31 ب.ظ http://ariangirl.blogsky.com

سلام دوست عزیز
به نظر من وقت تو با ارزش تر از اونیه که بخوای خودتو حیرون یه آدم بی ارزش منی حتی برای سرگرمی....که آخرشم بفهمی شدی تاکسی مرسی (اما خداییش حالتونو خوب گرفت)اگه حتی میخوا سرگرم شی یا به قول خودت شیطنت کنی با یه آدمی وقتتو بگزرون که ارزش داشته باشه
فکر نکنی اینا نصیحته هااااا چون میدونم این نصیحت کردن کار درستی نیست...من اگه خودم بودم این کارو میکردم و به عنوان پیشنهاد گفتم خود دانید دوست خوب

بازم بهت سر میزنم
آپ کردی حتما خبرم کن

فعلا.....زیر سایه حق...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد