..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

سلام

زندگی داره خیلی سخت می گذره...

به سختییه که الکی باید بخندی....

شاید الکی خوش باشی....

خنده تلخ...

 

موبایلم خاموشه....!!

اینقدر خاموشی دیده که یادش رفته روشنی چیه...

تا روشن می شه دنیای اس ام اس میاد...

...........کجای؟....چرا تلت خاموشه....نیستی؟.....

ولی اونا نمی دونن تو دله دوستشون چه خبره...

بابا اینا که دوست نیستن....

بابا اینا سرگرمین...

می دونی........همه یه جورایی برای سرگرمین....

حوصله کسی رو ندارم...

نمی دونم دوستام تا زنگ می زنن....

از غصه عشقای خیالیشون برام می گن.....

ما هم باید گوش بدیم....

اما اونا می دونن که دله من از این چیزها خیلی پر از ایناست

شاید تعریف کردنه اراجیف را دوست دارن....

......بابا به من چه...کی به تو چی گفته.................

 

من یه اخلاقی دارم که با کسی زیاد نمی تونم تا کنم...

یکی از دوستام به یکی از بچه ها گفته بود:

می دونی این کسی که می بینی می خنده...وای اگر بی حال باشه دیگه نمیشه کنارش بود...

....حتی برای یه لحظه....

.............ولی من دوسش دارم.........................!!!!

من خودم موندم از این حرفش...

(دوسته خوبیه.؟؟؟.. اما دیگه نمی تونم به کسی اعتماد کنم...

نمی دونم....همه موندن از این اخلاقم....خودم هم موندم...

نمی دونم چم شده....

بی حس و حال شدم...

 

بابا تنهایی خوبه.....از همه چیز فعلا بهتره....

از همه چیز خسته ام...

نمی دونم....اما حوصله ندارم...

اینقدر سر رفته که تموم شده !

شاید بی خبری از همه بهتره...

زندگی هم داره سخت می گذره....

....سخت به سختیه اینکه بخواهی بفهمی اون وره دریا چه شهریه.....

یعنی می شه اون ورا یه شهری پیدا کرد که سهراب تو شعراش می گفت....

اگه می تونستم قایقی می ساختم....

دور می شدم از این خاک غریب.....

 

می دونی....بعد اوضاعیه....

می دونی تازه فهمیدم یه اشتباه کردم...

یه چیزهایی ازت بهم گفتن....وای بر من...

نمی دونم....فهمیدم....اشتباه...از من

یعنی راهی مونده....یعنی من همه پلها رو خراب کردم....

کجایی؟؟؟....پیدا هم نیستی......

تا کی خودم را سرزنش کنم....

..........فکر کنم دیگه خاطره شدی.......

وای چطوری با خاطرت سر کنم...........................

 

 

 

 

با سلام

 

می دونی....می گن باید به مشکلات بخندی...

خوب....ما هم خندیدیم....

اونم چه خنده ای....

شاید از اون خنده ها که با خنده اش ....

به خودم خندیدم..!!

خنده ای که خسته ات می کنه...

و من خسته از خندیدن...به روزگارم هستم....!!

 

                 وهنوز من گاهی تلخ می خندم...

...............................................................

 

 این نوشته رو یکی از دوستان برام تو قسمته نظرات گذاشت...با اجازه اش می خوام به متن اضافه کنم..

 

                   خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
             

                  کارم از گریه گذشته است به آن می خندم

 

        .................................................  



با سلام..

 

بابا بهش می گم ..... فراموش کن...

بهش می گم....بابا کجایی...شاید خاطرت هم نمونده باشه.....

....می گه...بابا نمی تونم...

نمی تونم ....یاد ببرم روزهایی که از عطش دیدنش سالها می گذشت...

نمی تونم.....یاد ببرم شبی را که ساعتها از شوق دیدنش دل تو دلش نبود...

نمی تونم....یاد ببرم ظهرهایی که با هم نگاهامون را یکی می کردیم.......

...نمی دونم....شاید دنباله تو...من می گشتند.....

نمی تونم .....یادببرم اون خنده شیرین..................................

....نمی تونم یاد ببرم فرار از مدرسه ...فقط بخاطر تو.......

....نمی تونم از یاد ببرم....

اما شاید باید فراموش کنی...چون فراموش شدی...

آره بابا دیواری بودی....دیواری موندی...

خاطره شدی....خاطره بمون...............

سکوت کردی....بازم سکوت کن...

خدا کنه حداقل خاطرمون مونده باشه.....

نمی دونم اما خیلی سخته....

نمی دونم ........فراموش کردنت خیلی سخته...

بابا خودم هم بخوام....دلم راضی نمیشه...

می دونی این دله بی چاره....چقدر بی دلی گشیده...

بابا به خودم می گم...

حداقل دلت برای دلت می سوخت..........

.....غرور....سکوت.....

چرا.....................................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هنوزم دوسش داری...

غرور...سکوت....

با ما چه کردی.......

اما می دونی اگر نبودی....(سکوت و غرور)

شاید خاطراتشم نبودن....

شاید اون دلی که دل داده بود ....حالا نبودش...

شاید هیچ وقت معنی دوست داشتنه واقعی را درک نمی کرد...

شاید جزئی از فراموش شدگان بود...

شاید تو را نمی دید و از دیدنت لذت نمی برد...

شاید ...آخرش حالا تنها نبود.....

تنهایی با سکوت هم زیباست...

حداقلش اینه که هنوز از عشقت ....نه....نشنیدی...

شاید سرگرمی...شاید داری خودت را گول می زنی....؟؟؟

پس سرگرم باش...سرگرمه عشقی باش که معلوم نیست عشقه کیه !!

معلوم نیست عشقش کیه...یعنی تویی....آره....خودت را گول بزن...

 

 

من این را به خودم می گم...

اما کیه که گوش کنه !!

 

 

اگر...

 

من اگر قو بودم رفته بودم

من اگر قطار بودم دیر می کردم

و اگر آدم خوبی بودم

بیشتر از حالا با تو حرف می زدم

و اگر به خواب می رفتم خواب می دیدم

و اگر می ترسیدم قایم می شدم

و اگر عقلم را از دست بدهم بی زحمت سیم هایت را در مغزم نکار

من اگر ماه بودم سرد می شدم

اگر کتاب بودم خم می شدم

و اگر آدم خوبی بودم

فاصله های میان دوستان را درک می کردم

من اگر تنها بودم گریه می کردم

و اگر با تو بودم آسوده خاطر بودم

و اگر دیوانه بشوم

باز هم میگذارید با شما همبازی شوم.

 

راجر واترز(پینک فلوید)

 

 

با سلام...

 

مغروری...!!!

نمی دونم اما خیلی ها می گن که مغروری....

اونا نمی دونن....که بابا تو مغرور نیستی....

....شاید کمی یاد گرفته....

که باید اول آدم برای خودش ارزش قائل باشه....

تا دیگران براش ارزش بزارن....................

 

دلم می سوزه...دلم برای دلهایی که دل داده می شن...

شاید نگاه....شاید صبر...شاید در نگاه هزاران حرف........

شاید دلم برای دله خودم سوخت.............

شاید دلم برای دلی سوخت که دل داده بود.........

...اما دل داده دلی که خراب ترین دله..............

 

...دیوار.........................................

دیوار تو .... تو چه دلی داری....دیواریه.. دیواری...

دلی که فقط دوست داره گوش بده...........

صدا ازش در نمی یاد............................

نمی دونم...شاید این سکوت....شاید این غرور....

نذاشت که دستت برسه......................

....حالا گوشت را بزار روی دیوار.....گوش کن....

صدای سکوت را می شنوی..................

صدایی که قراره گوشه تنهایی من باشه.............

 

 

 

دروغه ....روز دوباره دروغی دیگره...

می دونی دامه رهایی از محبت بهتره....

من و تو همیشه کنج غم می مونیم....

من و تو قدر شادی را نمی دونیم....

 

نه تنها خورشیده ما گرمیهاشو از دست می ده....

آسمان فیروزه رنگی هاشو حالا برچیده..............

خدا یا این مردم کوکی چی می گن...

دریغا اینا عاشق نمی شن...................

.................................................................................

تو آنجا...من اینجا...پس زندگی کجا..؟

..................................................................................

با سلام...

 

دوستی من را به بازی دعوت کردن...

البته من خودم دوست داشتم همیشه یه روزی بنوسم که چرا پناه حرفام وبلاگ شد....

یه روز از همین روزها...

اوضاع من زیاد جالب نبود....راستش چند شکست شاید تلخ در عین حال برام افتاده بود...

خوب گاهی تو اینترنت چرخی می زدیم...نمی دونم از کجا بود که ناگهان وبلاگه عاشقانه های نرگس را دیدم...

راستش داستانه رسیدن دو نفر به هم...و کلیه اتفاقهایی که راشون افتاده بود را ماهرانه و زیبا نوشته بودن...

یادمه تا نیمه های شب همش را خوندم...خیلی دلم هم بد گرفته بود...

همیشه دوست داشتم که یه سایت داشته باشم اما چطور؟؟؟

خوب کم کم با بلاگ اسکای آشنا شدم........................

اول یه وبلاگ ساختم...خوب من اسمه اوله وبلاگم را پسری در راه گذاشتم.....................

بعد کم کم از مسائلی که می دیدیدم (اجتماعی)و آزارم می داد می نوشتم.....................................

بعد کمکم فکر کردم اسمه وبلاگم را عوض کنم....خوب آخرش خوردیم به دیوار....................

من همیشه از دیدینه دیوار لذت می بردم...نمی دونم عاشق ترکیبش بودم.....

از طرز چیدن آجرهاش خیلی لذت می بردم.............................................................

خوب کمکم دیگه شروع کردیم به نوشتن درد و دل هامون....با خیلی از دوستان دوست شدیم..

نمی دونم همراز هم دیگر شدیم..........خیلی حرفها را زدیم...خیلی چیزها شنیدیم...

گاهی به هم آرامش دادیم...گاهی هم درد دوستامون شدیم...........

اینجا یه محیطیه که دل های پاک و زیبایی عضوش هستن.........................................

شاید همی طور شد که من 2 ساله دارم از درد و دلهایم می نویسم.............

نمی دونم اما من زمانی که دلم واقعا می گیره...میام و اینجا می نویسم..................

.............دوستان هم خیلی لطف داشتن....................................................................

خوب...دوستانه خوبی پیدا کردم...یه دوستی مجازی زیبا....خیلی بهر از دوستی های دیگه!

 

نسرین خانم - شیما خانم - هستی خانم - مرجان خانم - آقا رامین - صنم که از پشمون رفت-

یاسمین خانم - نگین خانم - فریناز خانم - آقا سیاوش - بید قرمز - پسر خاله -

هاله خانم - صونا خانم(اونم فعلا رفته) - شایان(اونم رفته) - یاس و رازقی و بهار نارنج -

فروز خانم - فردان خانم ـ آدمک باران - و بقیه دوستان...

 

اینان شاید کسانی باشن که همدم تنهایی بودن...

خیلی ها هم از دوستان ما را با تنهایییمون گذاشتن و رفتن..و شاید فقط خاطراتشون برامون مونده...

شاید روزی فرا برسه که ما هم این دوران برامون خاطره بشه...

................................................................................................................

 

...آینه...

 

می بینم صورتم را تو آینه...

با لبی خسته می پرسم از خودم

این غریبه کیه از من چی می خواهد...

باورم نمیشه هر چی می بینم...

چشام را یه لحظه رو هم می زارم...

به خودم می گم که این صورتکه...

می تونم از صورتم ورش دارم..

می کشم دستم را روی صورتم...

هر چی باید بدونم دستم می گه...

من را توی آینه نشون می ده....

می گه این تویی نه هیچ کسه دیگه...

 

جای پاهای تمومه غصه ها...

رنگه غربت تو تمومه لحظه ها...

مونده روی صورتت تا بدونی...

حالا امروز چی ازت مونده ...یه جا...

 

آینه می گه تو همونی که یه روز...

می خواستی خورشید را با دست بگیری...

ولی امروز شهر شب خونت شده...

ولی بی صدا تو قلبت می میری..

 

می شکنم آینه را تا دوباره...

نخواهد از گذشته ها حرف بزنه..

آینه می شکنه...هزار تیکه می شه..

اما تو هر تیکه اش عکسه منه...

عکسها با دهن کجی به من می گن...

چشم امید را ببر از آسمان...

روزها با هم دیگر فرقی ندارن....

بوی کهنگی می دن تمومشون..........

 

به یاده فرهاد...

 

 

شاید شروعی دوباره بود....اما...!!!

با سلام..

 

گاهی می بینی تو زندگیت راهت اشتباهه...

گاهی می دونی رفته باز نمی گرده...

گاهی می دونی فکر کردن بهش شاید فقط وقت تلف کردنه...

گاهی دیگه اینقدر خسته ای که دیگران هم خسته می کنی...

گاهی می بینی که چه راحت فراموش شدی...اما فراموش نمیشه...

گاهی کم میاری....واقعا کم میاری...

گاهی مثله دیوار می شی....سکوت...

دوست داری محکم و استوار باشی...

دوست داری غم هایت ماله خودت باشه...

دوست داری یکی بیاد....

نمی دونم منم دیگه شاید کم آوردم....

خسته از انتظار شدم...

تصمیم گرفتم رویه را با یکی دیگه شروع کنم....

خوب سره یه امتحانه میان ترم دیدمش...

دختره خوش بر و رویی بود...در جمع دوستان بودم..

نگاهی کرد...شاید منم بدم نیومد...شاید نگاهی که منم اذت بردم...

چند باری آمد و رفت...شاید اولین باری بود که دیده بودمش......

خوب ما هم کمی شیطنت کردیم...اما نشد که بیشتر با هم آشنا بشیم...

نمی دونم اما اون روز یادم رفت...دیگه ندیدمش.....

البته یه بار کناره دره ورودی به هم تعارف کردیم.................

خانم با ادبی در نگاه اول و یا شاید در برخورده اول بود.......

ترمه بعد شروع شد...منم 3 روز کلاس داشتم ناگهان دیدمش.......

خنده ای کرد...از آن شیرین خنده ها................................

باوقار....شاید باهوش....زیرک بود..........................

شاید خوراک یه دوستی زیبا.........................................

اما روزها از پی هم می گذشتن و ما نتوانستین با خانم صحبت کنیم..

دیداره ما به یه نگاه و خنده ای از طرف او پایان بود................

نمی دونم چی شد...نمی گذاشتم کسی بفهمد...........................

خوب یکی از دوستان فهمید....ازش برام پرسید....بابا فهمیدیم طفلکی خودش از ما خراب تره....

شاید یه شکست را تجربه کرده بود....فهمیدم که تا سفره عقد هم رفته بود....اما...............

دلم براش خیلی سوخت....نمی دونم عطش رابطه باهاش بیشتر شد..............

فهمیدم که چرا تلاش برای صحبت کردن تو دانشگاه بی نتیجه بود....

منم خوشحال بودم که نشد باهاش صحبت کنم...خوب دانشگاه یه محیط بسته است...

و شاید برای هر دو بد می شد...نمی دونم روزها می گذشت...

عطش هر دو بیشتر می شد...

نمی دونم اما اگر می فهمیدم که خودش دوست نداره اصلا بهش فکر نمی کردم....

فقط می دونم که خودشم آخره پایه است...

خوب شیطنت های جالبی کرد....منم گاهی واقعا شاخ در می آوردم....

طوری که دوستم گفت مثله این ندیدم....

خوب ما هم دست به دامن دوست دختره یکی از دوستان شدیم...

خودش می گفت اگر فلانی بخواهد یکی از دوستام را برای دوستی براش بیارم...

منم گفتم فرصت خوبیه...موضوع را بهش گفتم...دوستم هم بود...اول نفر را با یکی دیگه اشتباه گرفت...

طوری که گفت واقعا از این انتخاب تعجب کردم...بعد فهمید که اشتباه کرده...

اما من یه روز دوتاییشون را با هم دیدیم....اینقدر خوب از دیدین من استقبال کرد که گفتم بهش گفته...

حتی چند جایی دنبالم آمد که ببینه کجا می رم...

فردای آن روز دوست دختره دوستم زنگ زد...گفت که بگو دیگه کی را می خواهی...

منم گفتم...وقتی فهمید شاخ در آورد...و گفت که دوره اونو خط بکش....

نمی دونم....چی ازش می دونست که هر کاری کردم گفت دوره اونو خط بکش...

منم گفتم که شما خودت سنگ اندازی نکن.....اصلا فراموش کن من بهت گفتم.....

.....از من به شما.......اون گفت که دوره اونو خط بکش................................

......نمی دونم بعد از چند وقتی یکی را که می خواستم پیدا کنم....

اما حالا فعلا اینطوری شد...حتی دوستانه خودم که فهمیده بودن من را منع کردن................

اما نمی دونم این خانم.. چی داشت که روش برای یه دوستی زیبا بد حساب کرده بودم...

....اما من...عاشق نشدم...آدم تو زندگی شاید یه بار عاشق بشه...شاید ۲ بار عشق نباشه...

اما خیلی دوست دارم بهش برسم....

نمی دونم ....اما بعد از چند سال شاید تنها دختری بود....که بهش فکر کردم...

می دونم که از دوستی با اون می تونم به هر دومون کمک کنم..............

فعلا که همه چیز دست به دسته هم داده که من تنها بمونم..........................

حتی دوست دختره دوستم گفت که دوره اونو خط بکش هر کسی را خواستی میارم برای دوستی...

اما من گفتم.............نه................................................................................

نمی دونم.................اما شاید من فعلا باید تنها بمونم..............................

اما می دونم هنوز فرصت هست............................................................................

نمی دونم چرا اینا رو تو این پست نوشتم....اما می دونم که لازم بود........................

از این چندوقت براتون بنویسم..........................................................

اتفاقهای عجیب تری هم افتاد...........مسائل زیاد پیش آمد.......................................

شاید بعد براتون بنویسم.......................................................................

هر چیزه عجیبی بود اتفاق افتاد...............

...............فقط برای یه کسی که از سکوت دیوار لذت می برد.............

....به ما گفتند....مغرور....بی معرفت....نا مرد.....

فقط شاید کاری کردم که کسی نتوانه گذشته ها رو برام تکرار کنه...............

..........شاید کاری کردم که دوبار از یه جا تیر نخورم................

..نمی دونم بعضی رفتارها بد ناراحتم می کنه............................................................

طاقتم خیلی کم شده.......................................................................................

......البته......................... آخرش زیاد مهم نیست.......................................

...........................................................................................................

منم خسته شدم از نوشتن...باید یه خورده استراحت....فکر...بکنم...البته اگر بتونم..

...................................

 

 ...........................نمی...دونم.............................................................

 

 

با سلام..

 

گاهی حوصله ام سر می ره...

نمی دونم دلم می گیره...

نمی دونم از خودم خسته می شم...

نمی دونم اما فقط تو تو اون موقع توی یادمی...

به هر حال...می شینم گاهی فرهاد گوش می دم...

گاهی پینک فلوید...

گاهی حبیب...(البته آهنگ های قدیمیش)

گاهی که فقط تنهایی بدون تو دارم anathema(آناتما) گوش می دم..

نمی دونم چه صدایی دارن که از این رو به اون رو می شم....

 

گاهی.دوست دارم بشینم با صدای که ازت مونده زندگی کنم..

گاهی می شینم فکر می کنم که :

مشکل من بودن یا نبودنه توست..؟؟؟.

گاهی به این نتیجه می رسم که مشکل خودمم...

 

گاهی دلم بد می گیره...

...گاهی باید رو یکی خالی کنم....

گاهی حس می کنم خیلی خسته ام....

شاید خستگی رو باید روی یکی خالی کنم..

گاهی فکر می کنم با این همه دوست خیلی تنهام...

ولی شاید تو این همه دوست یکی ...دو سه تاشون برام مهم باشن...

شاید بقیه به نوعی برای سرگرمیه...

یه سرگرمی که خیلی ها را می بینی که سرگرمه همین دوستیهای پوچن...

گاهی به دیوار نگاه می کنم...

گاهی فکر می کنم چه زود عوض شدم...

گاهی حوصله شنیدنه (نه) را ندارم...شاید سکوت می کنم..

گاهی فقط دوست دارم در خواب تو را ببینم..

نمی دونم اما دوست دارم اسم عزیز ترین چیزدر زندگیم را تو بزارم...

گاهی فکر می کنم یاد تو تا آخره عمر از دلم نمی رود

گاهی فکر می کنم که من چرا اینقدر خاموشم...

................................................................................

گاهی فکر می کنم....چرا؟؟؟؟؟

گاهی فکر می کنم چرا خدا راحت تو را آورد و راحت برد..

گاهی دلم برای کسانی می سوزد که راحت و پوچ دل می دن...

گاهی دلم برای کسانی می سوزد که انتظاره یه ....

اما شاید سکوت....

گاهی دلم برای نگاهت تنگ می شود...

گاهی می بینم که  چند خاطره از تو موندن...

شاید با همان ها باید زندگی کرد...

............................................................................

و تو ای دخترک دل مبند...دل به من مبند...

و تو ای دخترک...انتظاره محبت نکن...

و تو ای....انتظاره سلام نکن...

و تو ای ....انتظاره عشق نکن....

و تو ای ....انتظاره.....................

گاهی دلم برای بعضی ها که دلبسته ...شاید...

می شن می سوزه...

نمی دونم اما دلم نمی یاد دل بشکنم....

شاید خبر ندارن من خودم یه شکست کاملم.....

نمی دون.............................................................

شاید انتظار باید از اهلش باشه.....

خیلی خیلی خسته ام...

اصلا حوصله ندارم...شاید به یه پوچی زیبا رسیدم...

به یه جایی که ....

..........................................................

نمی دونم هوس کردم برم به نا کجا...

شاید به نا کجایی که فقط تنهاییش....نبودنه توست....!!!!!......

...................................................................................................

 

 

 

 

 

با سلام

 

 

شاید بی مقدمه !

گاهی دلت می گیره...

دوست داری بنویسی... دوست داری اینقدر بنویسی که خسته بشی...

نمی دونم اما شاید کلمه برای نوشتن کم میاری..

شاید خودتم کم بیاری...

دوستانی دورو ورمون هستن که همهشون دلشون  شکستن..

...شاید فکر می کنن شکست خوردن...

بعضی ها هنوز می نویسن...شاید هر روز به نوعی می فهمن که کم آوردن..

شاید یادشون میاد که کم آوردن..

شاید خسته می شن.....دیگه نمی نویسن

شاید گاهی باید نوشت...مثله الان..!!

شاید باید بنویسی ...که خونده شه...

که شاید قاصدک ها به گوشش برسونن که بابا...بیا و ببین...

...................................................................................................................

نمی دونم گاهی آدمهایی رو می بینم که الکی خوشن..

نمی دونم حالم از کسایی که خودشون را گول می زنن...بهم می خوره...

نمی دونم شاید گاهی باید خودت را گول بزنی تا نشون بدی هنوزم کم نیاوردی

..............شاید منم گاهی خودم را گول می زنم................................

ولی این را می دونم که کسایی که خودشون را گول می زنن دیگه خیلی کم آوردن..

ولی می دونم اگر کسی هم کم آورد باید خودش استوار بمونه..........

درسته تو دلت غوغاست....شاید طوفانه...اما نباید نشون بدی کم آوردی........

باید استوار باشی....کسی نباید از دله کسی خبر دار باشه....

شاید یه نفر..........باید خبر دار باشه..............

.................................................................................................................

........از بازی بگم..................

بازی ما هم شاید وارده مرحله عجیبی شده..

تازه فهمیدم طرفمون از ما خراب تره..

تو این زندگیش یه شکست کامل را تجربه کرده....

نمیدونم اما هنوزم بازی می کنه...

شاید هنوز نفهمیده نباید با هر کسی یا چیزی بازی کرد..

شاید نمی دونه که منم عاشق این جور بازی هام..

نمدونم ...شاید داره شیطنت هایی که عمری خاک خورده بودن دارن بیدار می شن...

البته یه شیطنت کوچولو کردم ....شاید خیلی کارساز بوده.........

ولی بازی جالبیه...نمی دونم شاید رقابته سکوت و نگاهه.....

ولی این دله ما بیخیال تر این هاست...

شاید روزی ازش براتون نوشتم.................

...........نمی دون...م....شاید من فقط دوست دارم دوباره تجربه کنم....

.....................شاید شیرین باشه...

شاید یه توهم بچه گونه است...

شایدم ...دارم آخرش..منم خودمو گول می زنم.........

ولی اینو می دونم که بودن یا نبودنش ...زیاد برام جالب نیست....

..................................................................................................

 

 

آه اگر روزی نگاه تو...

 

آه اگر روزی نگاه تو...

مونس چشمانه من باشد

قلعه سنگین تنهایی... چهار دیوارش زهم پاشد

آه اگر دستانه خوبه تو

حامیه دستانه من باشد

قلعه سنگینه تنهایی....چهار دیوارش زهم پاشد

قلعه تنهاییه ما را دیو در بندانه خود کرده بود

خون چکد از ناخن این دیوار

جان به لبهای من آورده

آه اگر روزی صدای تو گوشه آواز من باشد

قلعه سنگینه تنهایی ...چهار دیوارش زهم پاشد

 

آه... اگر دیروز برگردد

لحظه ای امروزه من باشد

قلعه سنگینه تنهایی ...چهار دیوارش زهم پاشد

 

آه اگر روزی صدای تو گوشه آواز من باشد

قلعه سنگینه تنهایی ...چهار دیوارش زهم پاشد

 

آه... اگر دیروز برگردد

لحظه ای امروزه من باشد

قلعه سنگینه تنهایی ...چهار دیوارش زهم پاشد

قلعه تنهاییه ما را دیو در بندانه خود کرده بود

خون چکد از ناخن این دیوار

جان به لبهای من آورده

 

............................................................................

2 تایی بودن خیلی زیباست...

پس اوناییه که دو تایی هستن قدرشو بدونن...

خوب خیلی از دوستامون که گاهی همدم تنهاییمون بودن رفتن..

شاید ما را با تنهاییمون ...تنها گذاشتن.....

از نوشتن دل بریدن و رفتن..

نمی دونم...شاید منم دارم از نوشتن خسته می شم..........................

 

 

 

 

 

با سلام..

 

باز حرف بزن

 

سکوتی مرا فرا گرفته

انگار نمی توانم درست فکر کنم

در گوشه ای می نشینم

هیچ کس نمی تواند مزاحم من شود

فکر می کنم که حالا باید حرف بزنم

(چرا با من حرف نمی زنی)

انگار حالا نمی توام حرف بزنم

(هرگز با من حرف نمی زنی)

حرف هایم درست ادا نمی شود

(به چه فکر می کنی)

حس می کنم انگار غرق می شوم

(چه حس می کنی)

حالا احساسه ضعف می کنم

(هرگز با من حرف نمی زنی)

آیا می توانم ضعفم را نشان دهم

(به چه فکر می کنی)

گاهی به حیرتم

(چه حس می کنی)

از اینجا به کجا می رویم؟

چرا با من حرف نمی زنی؟

(حس می کنم انگار غرق می شوم)

هرگز با من حرف نمی زنی

می دانی که حالا تمی توانم نفس بکشم

(به چه فکر می کنی)

به هیچ کجا نمی رویم

(چرا با من حرف نمی زنی)

هرگز با من حرف نمی زنی

به چه فکر می کنی؟

از اینجا به کجا می رویم

 

ترانه از گروه پینک فلوید...

 

 

.........نمی...دونم..................

فکر کنم وارده یه بازی بچه گونه با یکی شدم...

دلیله بازی کردن را نمی دانم

اصلا چرا با من؟؟؟

شاید گاهی باید بازی کرد...

شاید گاهی باید از بازی لذت برد...

شاید باید گاهی بازی کنی تا تجربه کنی..

شاید باید در این بازی از دیدینه بعضی چیزها تعجب کرد

شاید باد گاهی خندید...اونم تلخ..

 

.........نمی دون...م.....چرا با من...؟؟؟.

 

تازه از این باید بترسی که؟؟

بازی گردونت خیلی ماهرتر از تو باشه.......

 شاید باید همیشه بازی گر باشی....

.....کم نیارم خوبه........................

 

 

با سلام

 

غم...هر کجا هست ...

نمی دونم با دله آدمه چه می کنه

نمی دونم بابا این غم چی بود...

می دونی خونه اش هم تو دل آدمهاست...

وای...نمی دونم بد تو دل ماها جا خوش کرده..

حتما دل ماها جاش خیلی گرم و نرمه...

بابا به این راحتی ها هم نمیشه از دلمون بیرونش کرد..

 

نمی دونم شاید غم داشتن هم لیاقت می خواهد..

شاید تا غم نبینی دلت نمی تونه شادی ها رو درک کنه..

شاید باید باهاش دوست بشی...

 

می خواهم یه روز بهش بگم بابا برو...

بابا برو ...شاید می گه بابا تو که تنهایی ...

منم می شم همدم تنهاییهات...

بابا هر کسی رو می بینیم...

این غم همراهشه...

غم...تو چی هستی که همه یه نوعی دچارت هستن..

 

یکی غمه رسیدن به عشقش داره..

یکی غمه از دست دادن داره...

یکی غم پول داره...

یکی غم اینو داره که....

 

غم...

هر چی هستی

گاهی بودن باهات نمی دونم چرا حال می ده..

نمی دونم گاهی با غم باید سکوت کرد...

سکوتت اینقدر زیاد میشه که گاهی منفجر می شه

شاید گاهی صدای شکستنش را خودت درک کنی..

شاید گاهی با یه قطره اشک بشه یه خورده سبکش کرد..

 

آره ...بغضی ها غمشون را پشت یه خنده....شاید پشت شادی هاشون

پنهان می کنن....

یه دل دارن پر از غم...اما خنده های تلخ دارن...

گاهی هم غم رو پشت دیواره دلشون پنهون می کنن...

 

نمی دونم همه با عشق هاشون لذت می برن...

ما که باید غمش را همراهمون ببریم

یه غمه که شاید...

تـا آخر عمر تو دلمون بمونه...

وشاید یادمون نره که بابا بلاخره کناره این همه غم...یه غم دیگه هست

دله ما که دیگه خسته شد از غم...

 

 

نمی دونم گاهی دلم می گیره...

فرهاد گوش می دلم...

راستش یه حس عجیبی داره...

صداش واقعا خسته است...

 

 

اینم یه شعر که خواننده اش فرهاده..

 

جغده بارون خورده ای تو کوه فریاد می زنه

زیره دیواره بلندی یه نفر جون می کنه

کی می دونه تو دله تاریکه شب چی می گذره

پای برده های شب اسیره زنجیره غمه

 

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه درها به روم بسته شده

 

من اسیره سایه های شب شدم

شب اسیره توره سرد آسمون

پابه پای سایه ها باید برم

همه شب به شره تاریک جنون

 

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه درها به روم بسته شده

 

چراغ ستاره من روبه خاموشی می ره

بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره

تاریکی با پنجه های سردش از راه می رسه

توی خاک سرده قلبم بذر کینه می کاره

 

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه درها به روم بسته شده

 

مرغ شومی پشت دیواره دلم

خودشو اون ور و اون ور می زنه

تو رگهای خسته سرده تنم ترس مردن داره پر پر می زنه

 

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه درها به روم بسته شده

...

 ...................................................................................................

 نمی دونم ...شاید قراره اتفاقی بیفته...یه چیزهایی تو سرمه...               .

شاید از آینده بیم دارم..                                                                     .

نمی دونم تاوانه کدام کار را دارم میدم...                                               .

 .........................نمی...دونم...........................................................