سلام

 

سره کار...

می دونی یه روز از این روزها ...

شایدم یه روز از اون روزهایی که گذشتن ...

من خودم را سره کار گذاشتم...

شایدم هنوز سره همون کاری هستم که خودم خواستم..

خودم بودیم...دیدم..شاید یه حس عجیب در خودم دیدیم..

سره کار رفتم...

من همونم یه دلخوش خسته...

که با دلخوش بودن با بودنت سره کاره..

من همونم که آمدم...می آیم...شاید وقت صرف می کنم

فقط برای دیدینت...اما ندیدیم..

نمی دونم دوست دارم سره کار بودنت را...

شاید نوعی سرگرمیه .... که راحت خودت را گول می زنی...

و تو ای دل سر گرم باش ...

تا می تونی..................................................

سرگرمه دلی باش که شاید روزی از غصه ندیدن خسته بشه...

سرگرمه سکوتی باش که شاید قبل از هر فریادی لازم است...

خسته از راه رفتن در جاده ای باش که برای دیدینش رفتی...

 مسافر آن جاده سکوت و تنهایی تو بودی...دلخسته....

خسته از نگاه کردن به دیواری باش که خودت ساختیش...

نگاه کن به آجر آجره دیواری که خودت با سکوتت روی هم چیدیش...

خسته از صدایی باش که دیوار نگذاشت کسی آهنگه صداشو بشنوه...

شاید هنوزم سره کاره ساختن همون دیواری.............................................