با سلام...

 

خوب دیدمش..شاید بعد از دو سال...

تغییر کرده بود...خوب بزرگتر شده بود...

شاید خسته بود...

ناگهان رسید...

خوب من می دونستم بعضی وقتها اگربیاد حتما سری اونجا می زنه..

خوب منم خونه یکی از دوستام اونجا بود...

زنگ زد گفت که بیا اونجا...

منم رفتم...نشسته بودم...اصلا توقع دیدنش را نداشتم..

خوب دوسال آنجا گاهگاهی می رفتم...

شاید ببینم..دیگه نا امید شده بودم..

اما یه دفه رسید...

اول حواسم اصلا نبود...

یهویی شناختمش...وای چقدر عوض شده بود..

جا خوردم...اونم یهو جا خورد...

سعی کردم آرام باشم...

نمی دونم نمی خواستم بفهمه چی کشیدم...

نمی دونم امروز هوا گرگ و میش بود....عینک زده بود..

نیم نگاهی کرد...البته ...نمی دونم...

چند لحظه......دوتایی جا خوردیم.....

بازم همون سکوت لعنتی رد و بدل شد.....

شاید فقط صدای یه احساسه دیواری داشت می یومد....

دیدیم و یادی از گذشته از رد و بدل شد...

همون نگاههای زیبا...اما خیلی خسته....

اما اینقدر این دل خسته بود که دیگه نلرزید...

نمی دونم چرا؟؟؟

بعد هم....

 

۱۵/۷/۸۶ یه روز که هوای اینجا هم ابری بود

..............................................................................

می دونی واقعا از انتظار کشیدن خسته شدم...

خسته تر همیشه..

یه مشکلهایی هم تو زندگم اتفاق افتاده....

شاید طاقتم کم شده...نا امید شدم..

نمی دونم اما نمی دونم کی قراره این زندگی ما روی آرامش ببینه...

همش فکرو خیال و نا امیدی...

امیدی نیست....بر دیدینه آرامش...

دیگه از اینکه بخوام نشون بدم همه چیز عادیه ....خشته شدم...

خسته شدم...

...............................................................................

دیگه خسته ام کرد....بهش گفتم تو راهه خودت را برو...

منم نظاره گرت می شوم....چون دیگه برای رفتن من راهی نمونده !

بهش گفتم تا همین جا هم که با هم بودیم بس بود...

داغه....داغ بودم...

سکوت تا کی...چقدر می خواهی از خوبی سو استفاده کنی...

می دونی بعضی ها که فکر می کنن از همه زرنگ ترند...

از همه احمق ترند..

همیشه بدون سکوت نشانه نفهمیدن نیست...

...شاید گاهی باید سکوت کرد.....

بهش گفتم کاری نکن که خاطره بشی...

......به امیده دیدنه دوست های واقعی.....

......پاک و بی شیله پیله..................

...............................................................................

شاید همه قاصدک ها را باد برده...!

                                                   دیوار!