در ...

سلام

من بالاخره بعد از 3 روز طاقت نیووردم.قیده دانشگاه زدم اومدم تهران

الان که دارم اینو می نویسم تازه رسیدم.خیلی خسته ام.از خستگی خوابم نمی بره

دیشب به همین موقع با چند تا از این بچه ها رفته بودیم سی و سه پل

یه دوری زدیم.اعصابم نمی دونم چرا خورد شده بود . فکر کنم جو غریبی همه وجودم رو گرفته بود

زده بود به سرم که همون شب برگردم

اما امروز صبح 2 تا کلاس داشتم اونا رو رفتم بعد با اتوبوسه ساعت 2 اومدم تهران

دانشگاه ما بچه هاش اومده بودن اما بعضی هم نیومده بودن

ما که 2شنبه صبح کلاس داشتم.قیدشو زدم. نرفتم خوابیدم

خسته هم بودم چه حالی داد

تو اتوبوس دانشگاه بودم.یکی از این پسرها به راننده با اون لهجه اصفهانی گفت که را بیفته

2 تا دختر اینوره من بودن به اون پسره خندیدند. حالا خودشونم ته لهجه

منم گفتم بابا این اصفهانیها به خودشونم می خندند.دختره هم گفت ما اینیم دیگه

بگزریم...

دیشب با بچه ها یه قلیونی زدیم.قلیونهای اصفهان خوبن.هم ارزونن هم با حال

مثله تهران نیست که معلوم نیست چی توشه..

دیشب خیلی خراب بودم .نمی دونم چم شده بود

اصلا خوابم نرفت

باید با خودم فکر کنم ببینم مشکلم چیه

دیگه هیچی ارضام نمی کنه

راستی یه دختره هم کلاسیمه.دختره خوبیه.زیبا و نجیب

یه عیبی داره زشت می خنده.من اول دیدمش جا خوردم .گفتم این همونه که من می خوام

اما 2 3 بار خندشو دیدم از دلم افتاد

البته فکر کنم اونم بدش نمی یاد دوست بشه

تا ببینیم چه شود.اما دوست شدن یا نشودنش برام فرقه زیادی نداره

دخترو پسر باید پایه همه چیزه هم باشن تا دو تا شون لذت دوستی شونو بفهمن(یعنی هم دیگر را درک کنن)

.................................................................................................................................