با سلام

آمدم ...بنویسم ...آنچه خاک می خورد در این بی نهایت فکرم...

یه جند وقتی نبودم فکر کردم اما هنوز به نتیجه روشنی در مورده

مشکلم نرسیدم

بی خیالی فعلا بد نیست..

 

 

(راستی یه ما جرا که باعث شد چند ساعتی دور از افکار در هم بر هم کمی شاد باشم)

 

چند روزپیش داشتم از جایی می یومدم...ناگهان یکی از دوستان گذشته رو دیدم..

وای ...چه حس خوبی داشت... آقا رفتیم توی قدیم..... مسخره بازی و خنده بازار

عجب حالی داد..چقدر تو سر و کله هم زدیم..بعدشم............................

از گذشته ها گفتیم...از خاطراتی که همش خاطره شد.. .وای که چقدر لذت داشت

 

می دونید گاهی وقتها آدم لازم داره .........از پوست خودش بیرون بیاد بره تو

گذشته شایدم فکر کنه ببینه چی بوده حالا چی شده............شایدم یه وقتهایی

با کلاس بازی رو کنار بزاره بره تو فازه بی خیالی و بچگی ...خیلی حال می ده

گذشته ها..گذشتن...خاطره ها هم گذشتن..ما موندیم..و یه گذشته ای که خاطره شده..

شایدم آینده هایی که روزی قراره خاطره بشن...

یه توصیه:چیزی بیشتر از اونی که حقمونه نخواهیم!

 

روزی نمی رود که به یاده گذشته ها

در ظلمات ملال نگریم به حال خویش

یک دم نمی شود که به یاد گذشته ها

از فرط رنج سر ببرم زیر بال خویش