سلام

 

گفتم چی بنویسم امشب...

داشتم فرهاد گوش می دادم این شعرش اومد خیلی خوشم اومد

نوشتم تا شما هم بخونیدش..

خیلی زیباست...

زیباست به زیبایی یک احساسه خسته

که وقتی این شعر را با صدایی زیبا می شنوه

می فهمه که دلهای خراب مثل دل خودش زیاده..

 

می دونید این هفته یه خورده عجیب بود...

نمی دونم ...با یه نفر خانمی آشنا شدم..

خانمی که عاشق بود..ولی عشقش بهش خیانت کرد

هر چیزی فکر بکنید این خانم کرد اما آخرش....

حالا فکر داشت تا بجنگد با همه...

اما بازم گرفتاره زخم زمانه شد...دیدیم..چگونه کم آورده بود....

من چون قبلا دیدیم...انجام داده ام و کشیدم ..و یا الانم می کشم

دلم بد براش سوخت...

دلم برای خودم هم سوخت که چرا دلم شکست می دونید..شاید دلها شکستم...

می دونی از هر دستی بگیری از همون دست پس می دی...

اما به خانمها بر نخورد اما بدانند احساس در بعضی روابط یعنی شکست مطلق...

البته خیلی از پسر ها هم گرفتاره احساسه کور می شن..بعدش هم شکست کور...

البته یکی از دوستانم می گفت البته در مورده من

می گفت تو شکست نخوردی....تو شهامت گفتن نداشتی...

نمی دونم شاید....

 

 

گفتنیها کم نیست..

رستنیها کم نیست.من و تو کم بودیم

خشک و پژمرده تا روی زمین خم بودیم

گفتنیها کم نیست من و تو کم گفتیم

مثله هزیانهای دم مرگ از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم

دیدنیها کم نیست من و تو کم دیدیم

بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنیها کم نیست من و تو کم چیدیم

وقت گل دادنه عشق روی دار قالی..

بی سبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدم

خواندنیها کم نیست من و تو کم خواندیم

من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد با دهانی بسته وا ماندیم

من و تو کم بودیم

من و تو اما در میدانها اینک اندازه ما می خوانیم

ما به اندازه ما می بینیم

ما به اندازه ما میخوانیم

ما به اندازه ما می چینیم

ما به اندازه ما می گوییم

ما به اندازه ما می روییم

من و تو کم نه که باید شب بی رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم

من و تو خم نه در هم نه و کم هم نه که می باید با هم باشیم

من تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم

من و تو حق داریم که اندازه ما هم شده با هم باشیم...و بس

 

 

 

.........................................................................................................................