عبور

 

 

هنوز همیشه ام

همیشه

هنوز ی

 

 

به رسم پی نوشت:

سنگ شدم تا سنگواره ام باشی...

تردستی

 

 

 

بهارباش
تا ''سرآغاز'' تو باشی

 

 

 

بیست و یکم مهر

 

یک جای قصه

زندگی از رتق و فتق امور خسته می شود

نقطه چین میگذارد و یک گوشه می نشیند

این تویی که باید به تنهایی قصه را تمام کنی.

 

لبخند

گستره ی بسیطی دارد

روزگار من

خیال تو

 

فراموشی اشکال گوناگونی پیدا کرده است!

مائده

 

 

هیچ آغازی پایان ندارد.

اندیشیدن.باشیدن


در جستجوی کلماتی باش تا از آن تو بشوند.

نصف العیش


هیچ




همین!

خودش یک شعر بلند است.

اقلیم




از کی شروع شد؟


دقیقا نمی دانم


اما تا به خودم آمدم دیدم افتاده ام توی راه های خاکی و تا زانو خاکی ام


حالا هر چه هم دست و صورتم را می شویم این خاکها پاک نمی شوند


 شده ام یک راه خاکی 





به رسم پی نوشت:

جادّ های شوسه آبادی ها را به هم مربوط می کنند...

تقید

در چشم انداز

نه غمی

نه غمگساری

نه به انتظار یاری

نه ز یار انتظاری


رفته ام به کسالت خوفناک دست بستگی دیوانه ای که در من روزی چنگ می کشید بر چهار دیواری کالبدم





به رسم پی نوشت:

حالیست این کوری،این چشم بستگی عامدانه بر تقید این عاصی

در عمق




دلم زنانگی پایان ناپذیری می خواهد

در عصر یائسگی های زودرس

از آن دست زنانگی ها که این روزها تنها در زنهای اندکی می بینم


ژرف،بلعنده،ناگزیر،ناگریز و مقاومت ناپذیر

 

 

 

 

پ.ن:

 می نویسم زنانگی و یاد مادربزرگم می افتم.