عبور
هنوز همیشه ام
همیشه
هنوز ی
به رسم پی نوشت:
سنگ شدم تا سنگواره ام باشی...
هنوز همیشه ام
همیشه
هنوز ی
به رسم پی نوشت:
سنگ شدم تا سنگواره ام باشی...
یک جای قصه
زندگی از رتق و فتق امور خسته می شود
نقطه چین میگذارد و یک گوشه می نشیند
این تویی که باید به تنهایی قصه را تمام کنی.
روزگار من
خیال تو
فراموشی اشکال گوناگونی پیدا کرده است!
در جستجوی کلماتی باش تا از آن تو بشوند.
از کی شروع شد؟
دقیقا نمی دانم
اما تا به خودم آمدم دیدم افتاده ام توی راه های خاکی و تا زانو خاکی ام
حالا هر چه هم دست و صورتم را می شویم این خاکها پاک نمی شوند
شده ام یک راه خاکی
به رسم پی نوشت:
جادّ های شوسه آبادی ها را به هم مربوط می کنند...
نه غمی
نه غمگساری
نه به انتظار یاری
نه ز یار انتظاری
رفته ام به کسالت خوفناک دست بستگی دیوانه ای که در من روزی چنگ می کشید بر چهار دیواری کالبدم
به رسم پی نوشت:
حالیست این کوری،این چشم بستگی عامدانه بر تقید این عاصی