..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

حقیقت تلخ

با سلامی به خنکی یه نسیم تابستانی....

من این شعر را از ته دلم به همه زخم خوردها تقدیم می کنم

درسته شاید سخت باشه ولی باید پذیرفت که شکست خورده ای

 

 

حقیقت تلخ اینه که بدونی که دیگه اون نمی یاد

پس دیگه دست بردار

دیگه بس انتظار

دیگه اسمش فراموش کن

اگر هم یه روز بیاد اون وقت دیگه تو رو نمی خواهد

غم تنهایی سخته

پس بیا عشق از سر بگیریم

حداقل با یکی دیگه

درسته اون نمی شه

ولی تا یه وقت تنها نمیریم

عاشق کسی بشیم که مثل خودمونه

یه تنها مثل خودمون...

 

 

با سلام

هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظاره فردای من

قاصدک خوش خبرم روزهاست که نیامده

و من در پشت پنجره تنهایی تو را می خوانم و خاطراتت را

خواهم ماند تنها در انتظار تو....

چرا نوشتم در برگ تنهاییم برایت .نمی دانم...

روزی خواهی آمد . می دانم

گریان نمی مانم . خندانم برای ورودت ای همه دلم.

 

...............................................................................................................................

با سلام

من دوباره

بی تو مهتاب شبی

باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم

خیره به دنباله تو گشتم

شوق دیداره تو لبریز شد

از جام وجودم

هستم آن عاشق دیوانه که بودم..

اینم یه خاطره که یه خاطره دو تا پسر با دو تا دختر شد ...........

سلام

می خواهم بعد از چند وقتی یه خاطره دیگه از دوران گذشته که دلی داشتیم با ... دلدار بگم

یادمه حدوده چهار پنج ساله پیش . یه شب که تولده امام زمان بود.من با دو سه تا از دوستام

رفته بودیم توی یه مجتمع تجاری.خوب دیگه اون وقتها بچه بودیم وعشق گشتن وگردش داشتیم

اون شب اونجا جشن بود. یادمه خیلی شلوغ هم بود.همینطور که داشتیم می رفتیم.دوست یکی

از دوستام که همراهم بود را دیدیم . بعد از سلام و علیک و احوال پرسی من دیدیم نگاه دو

تا دختر نظر من رو جلب کرد.به رفیقم گفتم نگاه کن چه نگاهی می کنن .اون پسره که دوست

رفیق من بود گفت من یه چند دقیقه ای که دنبالشونم. ولی هر کاری می کنم شماره نمی گیرن .

دلم براتون بگه منم جو گیر شدم گفتم بیا من به اونا شماره می دم. بالاخره با این پسره رفتیم

دنباله این دخترها .من اومدم پشت دختره و بهش گفتم یه دقیقه بیا کارت دارم .اونم قبول کردو

گفتم دنباله من بیا.با هم دیگر رفتیم طبقه پایینه مجتمع . چون اونجا جشن تولد امام زمان بود

همه رفته بودن طببقه سوم وطبقه هم کف که ما بودیم هیچ کس نبودمن شماره تلفنش راازاین

پسره کرفتم و به دختره گفتم کاره سختی نداری این تلفن را بگیر و یه تله کوچولو به این

رفیقمون بزن.گفتم که دو تا دختر بودن.یکی شون خیلی خوشکل و با کلاس بود. اما دختره

گفت که من شماره نمی گیرم.من گفتم مشکلت چیه مشکلت پولشه از توی جیبم یه کارت تلفن

در آوردم دادم بهش گفتم با این زنگ بزن.دیدیم چیزی نگفت. بعد من را نگاه کرد و گفت که

دوست داری با این دوست من دوست بشی.ناگهان یه نگاه کردم بهش.اونم نگاه کرد بعد بهش

گفتم که برام فرقی نمی کنه .ناگهان دختره شاکی شد و گفت که از خداتم باشه. من بهش گفتم

برو بابا زیاد خودت را نگیر.آخه به نظر من اگر یه خانم بخواد با یه پسره دوست بشن بایدهر

دو پایه باشن و کلاس برای هم نزارن.خوب من به اون دختره گفتم آخرش چه می کنی گفت

من از این پسره خوشم نمی یاد. ولی من و اون رفته بودیم کنار با هم صحبت می کردیم و

اون رفیقمون چیزی نمی فهمید داشتیم با هم صحبت می کردیم که یه دفعه بهم گفت که من تو

رو کاملا می شناسم.به خدا من اصلا اون خانم را نمی شناختم. آره اسمه من و که بچه کجا

هستم را همه رو می دونست تازه به این حرفه دوستم رسیدم که آمار بین خانم ها خوب دور

میزنه .بعد آروم بهم گفت که اگر دوست داری من با هات دوست می شم.من گفتم شاید که این

دوستمون ناراحت بشه .خوبه که من حالا مثله بعضی از آقا پسرها به رفیقمون را تو اینجور

مسائل ناراحت نمی کنم.منم گفتم که نه...

اونا رفتند ما هم رفتیم.دختره را چند روز پیش با دوست پسرش بعد از 2 سال دیدم و خاطرش

یادم اومد اونم با نگاه کردنش فکر کنم خاطره اون شب براش زنده شد.منم گفتم براتون بگم.

اینم یه خاطره که یه خاطره دو تا پسر با دو تا دختر شد و به خاطره ها پیوست.............