..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

با سلام....

 

...یه بحث متفاوت........

 

تو این چند وقت چیزهای جالبی دیدیم...

شاید به بعضی هاشون تلخ خندیدم و به بعضی دیگه با تعجب نگاه می کردم...

خوب از کجاش بگم...از دل دادن های الکی و خشک...

که شاید فقط با یه لبخند شروع شد و یا از ادعاهای پوچ!

خوب ....چند وقتیه گاهی فکر می کنم که چرا آدم ها گاهی با یه خنده ....شاید نگاه...

نا گاه دلشون پرواز می کنه و شاید تا دور دست ها میره...

و شاید گاه گاهی عاشق می شن ...و گاه گاهی یه پرده از بازی دنیا را تجربه می کنن...

راستش شاید خیلی از عشق هایی که می بینیم بی پایه و اساس تشکیل شده باشن....

شاید کوری چشم و نگاه تو یه برخورد ...به قوله معروف خود گول زنی محرض!

آخه....نمی دونم چرا باید با یه لبخند...نگاه....دلمون باید بشینه برا خودش داستانه

 لیلی و مجنون  بتراشه...

گاهی همین نگاه ها و لبخند ها برای تعجبه...نه اینکه بخواهی برا خودت ....!

نمی دونم اما عشق و علاقه از نگاه شروع نمیشه...می دونید عشق و علاقه هم باید عقل توش

باشه....

نباید چشم هامونو ببندیم و شاید گاهی خودمون را گول می زنیم....که

  بابا فلانی عاشقه من شده و....

بابا این عشق نیست....این یه توهمه جالبه...

چند وقت پیش با خانمی کمی آشنا شدم...نمی دونم اما ادعای زرنگی می کرد...

کلی ادعای بلند و جالب و ... و...حرف که می زد به خودش می بالید که مثلا خیلی زرنگه...

نمی دونم اما من فقط شنونده بودم...گاهی فقط باید گوش کر...د....

می گفت من فلانم و من و.....

اما همین خانم با یه پسری دوست بود که از خودش 4 سال کوچیکتر بود...

می دونید بد سره کار رفته بود...جالب این بود که اینا رو برا من می گفت بازم....؟؟

نمی دونم اما فکر کنم قوله ازدواجم گرفته بود...البته قبل از آشنایی با من...

البته ما هیچ دوستیی با هم نداریم...فقط یه برخورد دوستانه بود...

و شاید برای من این برخورد یه خورده گرون تموم شد....اما اینم یه تجربه بود...

من فقط شنیدم .......و شاید تعجب از بی زرنگی!

دلم نیومد بهش بگم که بابا اونایی که ادعای زرنگی می کنن از همه احمق تر هستند...

حالا این موضوع برای یکی از دوستای خودم هم پش اومد...

اینم کلی ادعای زرنگی...تو دوستیش بهش گفتم که حواست باشه دور نخوری...

جالب این بود که گاهی ناراحت می شد و می گفت که تو که منو می شناسی چرا اینو می

گی...

جالب این بود که جفتشون همدیگر را سره کار گذاشتن !

کلی حرفه عاشقانه...کلی آرزو همش دود شد و رفت تو آسمون...

آدم از دیدینه بعضی چیزها نمی دونه بخنده یا تعجب کنه..!..

...........................................................................................................................

می دونید گاهی حسودی می کنم که چرا گاهی خدا دو نفر را چه راحت به هم می رسونه....

اما بعضی ها تا آخر عمر باید حسرت کناره هم بودن را بکشن....

..............................................................................................................................

 

نمی دونم دوست دارم همه چیز را بزارم کنار....

دلم برای زمانی که بی خیال بودم و به خیلی چیزها فقط می خندیدیم تنگ شده !

دلم برا یه زندگی دیوار به سختی دیوار و به سکوتی که همه ازش حساب ببرن...

تا اینکه بخوان ازش سو استفاده کنن...تنگ شده...

دلم یه حال و هوای تازه می خواهد...

یه حال و هوا که واقعا بتونه متحولم کنه...

و چند تا دوسته واقعی که بتونم گاه گاهی بهشون تکیه کنم و درد و دل کنم...

 

 

شراب شعر چشمهای تو

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
 زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
 خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
 رود آنجا که می یافتند کولی های جادو گیسوش شب را
 همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند
 همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند
 همین فردای افسون ریز رویایی
 همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
 همین فردا همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می ایی
ترا از دور می بینم که میخندی
ترااز دورمی بینم که می خندی و می ایی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
 سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
 برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
 ای افسوس
 سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بیدار است
 

                                                             دیوار!

 

 


نظرات 43 + ارسال نظر
آیدا یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ق.ظ http://ayneh68.blogsky.com

عشق و عقل با هم ؟؟؟!!!
تا عشقو چی ببینیم البته ...

[ بدون نام ] یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:47 ق.ظ

طناز یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:58 ق.ظ http://nazkhanum.blogsky.com

سلام دوست من

کاملا میفهمم و با حرفات موافق هستم...

بازم میام....

نسرین یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:51 ب.ظ http://lovelytimes.blogsky.com/

به نام خدا
سلام...
حال شما؟؟؟؟
چه خبر دوست عزیز؟؟؟؟
نمی دونم والا ولی روزگار همینه.....
آدما همش دروغ میگن....
زیاد واسه من یکی دیگه فرقی نمی کنه...
اینقدر دروغ و درویی دیدم که دیگه بی خیاله همه چیز شدم
همیشه نمیشه آدما به اون چیزایی که خودشون دوست دارن برسن...
البته به بعضی هاش میشه رسید ولی بعضی هاشم دست نیافتنی....
.............................................
در زندگیتان ابتدا ارزش هر چیز و یا هر کس را ببینید و بعد از آن برای بدست آوردن آن تلاش کنید ، فکر کنید ، علاقه نشان دهید ، سختی بکشید و یا حتی گریه کنید ...
حالا میتواند برای بدست آوردن پست و مقام باشد یا رسیدن به درجات بالای علمی یا بدست آوردن شخصی یا هر چیز دیگر .
پس لطفا به خاطر خودتان هم که شده ، برای خود و چیزهایی که در افکار آرمانی شما جای دارند ابتدا ارزش قائل شوید و قبل از هر چیز ارزشش را بسنجید چون عمرمان کوتاه است و راهمان دراز ...
فرصت ندارید که بخواهید خیلی مسائل را بچشید و سپس یه این نتیجه برسید که تباه شده اید پس از تجربه دیگران استفاده کنید .
فرصت کوتاه است غنیمت شمریدش .

یا حق!

نسرین یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 08:16 ب.ظ

به نام خدا
سلام دوست عزیز....
اره از امروز شروع کردم سخته ولی می دونم تحملش و دارم....
شاید تو این زندگی باید بعضی جاها دروغ بگم....
تا بتونم به اون چیزی که تو ذهنمه برسم....
آره تازه شاید یه چیزی اون ور تره متعادل باشم من چیزی کم ندارم....
حتی از نظر قیافه ای هم مشکلی ندارم.... که بخوام بگم به خاطر فعلان چیز بوه که رفته.....
نه ببین مشکله بزرگ من اینه که با همه یه جورم....
آخرشم تا چوبشو نخوردم آدم نشدم....
همیشه سعی کردم خودم و در مقابل دیگران پائین بگیرم....
با اینکه از خیلی از آدما بالاترم...
خیلی ها آرزویه اینو دارن که فقط یه نگاه بکنم بهش ولی...
شما هم باید همین کارو بکنی.... یه زندگیه جدید...
از این به بعد قدر خودمو بیشتر می دونم....
ولی اینو می دونم که میرم فقطم منتظرم درسم تموم بشه... البته شاید تو این دو سه سال خیلی اتفاقا بیافته ولی اخرش میرم....
نمی دونی تو این چند ماه چه که نکشیدم... چه بلاهایی به یرم که نیومدم....
به نظرت واسه چی؟؟؟ واسه خاطر کی؟؟؟؟
کجاست الان؟؟؟؟؟
بی خیال دیواری قرار شد دیگه هیچی نگم ازش....
چون واقعا مرده....
از صبح تا الانم خیلی کاراریی کردم که قبلا نمی کردم....
امیدوارم به اون چیزی که می خوای برسی...
تو این شب ها هم واستون دعا می کنم.... (البته اگه خدا قبولش بکنه)
یا حق!

منم براتون دعا کنه...می دونی خدا دعاهای آدم های دل پاک و ساده را حتما قبول می کنه...

نسرین یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:03 ب.ظ

به نام خدا
این متن و کسی واسم گذاشت نمی دونم کیه منم می زارمش واسه تو البته خیلی زیاده من یکمشو می زارم
......................................
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره بره و دیگه سراغی از تو نگیره.....

ممنون...

شیما یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:00 ب.ظ http://just-a-day.blogsky.com

....
عشق یه احساس گنگ و مبهمه....نه میتونی توی عقل بگنجونیش نه بی عقل توصیفش کنی...عشق توی یک نگاه ایجاد میشه...نگو نه...چون احساس به لحظه بسته است...اما این تداوم یک عشقه که بهش تقدس می بخشه و باید دید این تداوم چطور شکل میگیره...
عشق و عقل به نظر من نمی تونن مقابل هم قرار بگیرن اگه از اول هر دو رو درست هدایت کرده باشیم...
میشه توی یه لحظه دل باخت...میشه به یه لبخند یه عمر عاشق موند اگه معنای اون لبخند و حرف اون نگاه برای ما چیزی جز رنگ و بوی ظاهری باشه...عشق توی دنیای مادی و جسمانی تعریف نمیشه...اینه اشتباهی که گاهی زندگی ها رو بهم میریزه...
اگه یه روز عاشق شدی از روی عشق عاشقی کن....
یا حق!

دختره خوب فکر کنم عشقی که تو یه نگاه باشه بیشتر دنباله ظاهر رفته ...می دونی شاید تو اولین نگاه نشه فهمید تو دله طرفمون چی می گذره...

شیما دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:08 ب.ظ http://just-a-day.blogsky.com

یا من بد نوشتم...یا اینکه باز من کامل ننوشتم...
ببین...من شروع عشق رو گفتم که توی یک لحظه است...اما نه لحظه ای که حواست به مسائل ظاهر باشه...منظورم عمق هر چیزه....شاید تو به نگاه سراسر احساس یک دختر وقتی بارون رو تماشا می کنه دل ببازی....اما نه اینکه چشماش چه جوریه و چه رنگیه!!! اینا با هم فرق داره....
ممکنه تو به لبخند شیرینش وقتی از اشتباهت چشم پوشی میکنه و میگذره دل ببندی...اما نه صورت زیباش...!!!
اینا همه احساسن....چیزین که از درون آدما خبر میاره...نمیگم میشه عمق وجودش رو فهمید اما یه شروعه واسه عاشقی...واگرنه...اگه این یه لحظه ها دلت رو نلرزونه اون حس غریب عشق رو هم تجربه نکردی...
این تفاوت عشقه و یه دوست داشتن...اما بازم میگم...زمانی عشق معتبر میشه که تداوم داشته باشه....شناخت ایجاد شه و این عشق محکم تر شه...من نگفتم شناخت توی عشق نیستا...اما عشق میتونه اولین جرقه اشو قبل از شناخت بزنه!!!....
البته اینم هست که هر کسی بنا بر تجربیات و اعتقادات خودش تعریف متفاوتی از هر احساس از جمله عشق داره...

صنم سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:08 ق.ظ http://freelife.blogsky.com

سلام.
چند بار نوشته هاتو خوندم.خیلی به دلم نشست.
الان تقریبآ همه به فکر زرنگی هستن
دوسته واقعی دیگه نیست، تموم شد!!!!!
منم الان خیلی تنهام
و به قوله تو: (دلم یه حال و هوای تازه می خواهد...

یه حال و هوا که واقعا بتونه متحولم کنه...

و چند تا دوسته واقعی که بتونم گاه گاهی بهشون تکیه کنم و درد و دل کنم... )
امیدوارم موفق بشی.



بی کلام سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:10 ق.ظ

سلام ...
اصله حالت خوبه ؟
هر موقع که میام وبلاگتو می بینم که آپی کلی خوشحال می شم !
آخه همین نوشتن یعنی که حالت بدک نیست و این خوشحالم می کنه .
بازم بنویس !! حتما .
من ناجور مشتاق دل نوشته هام .

شاد باشی تا همیشه .

بیدقرمز چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 08:30 ق.ظ http://www.bideghermez.blogsky.com/

دنیا چیزهای عجیب زیاد داره. رسم زمونه طوریه که ما خیلی هاش رو نمی تونیم درک کنیم و برای همینه خیلی وقتها به اشتباه می ریم و می شکنیم.
منم دلم برای روزهای بی خیالی تنگ شده روزهایی که دغدغه های بزرگم کوچکترین دغدغه های امروزمه!

مینا چهارشنبه 26 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:13 ب.ظ

اون نظر خالیه نظر من بیچاره بود که یه ساعت روش وقت گذاشتم تا نوشتم حالا هم اینجوری شد..
راستی سلام . تصمیم گرفتم بیام اینجا وهمیشه بهت سر بزنم .راستش میخواستم بگم نمی دونم توی این دنیای مجازی میتونم کسی باشم که برام درددل کنی ومنم برای تو.
فکر میکنم همدرد بودن و درد دل کردن خیلی بهتر از خواننده ی درد بودنه.
گاهی وقتا دلم میگیره یادم میاد از وقتی که همه بهم میگفتن خوش به حالت تو هیچ وقت پیر نمیشی ! آخه هیچ وقت از هیچی غصه م نمی گرفت بی خیال همه چی بودم و..... یکدفعه همه چی بهم ریخت . نمی دونم چی شد.شایدم فهمیدم و گذاشتم که پیش بیاد .نمی دونم
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد آهنگ است . بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان در هر کجا آیا همین رنگ است؟
............
اگه قابل بدونی بازم بهت سر میزنم . ببخشید که نظرم طولانی شد. فعلا

سلام
خوب ما اینجا هستیم که درد و دل کنیم...و شاید جایی تو این دنیای بزرگ پیدا نکردیم که اومدیم و اینجا نویسنده درد و غصه هامون شدیم...
خوشحال میشم گاهی با هم درد و دل کنیم...شاید مرهمی بر درد های همدیگر بشیم...آدی شما را اد کردم...

آلبا پنج‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:00 ب.ظ http://alba.blogsky.com

سلام ....از صمیم دل ممنونم که به من سر زدید....به کمکتون نیاز دارم...بعضی از مطالب وبلاگتون برام عبرت است....

...

نسرین پنج‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:36 ب.ظ

به نام خدا
سلام دیواریه عزیز...
خوبییی؟؟؟؟؟
منم دلم یکی و می خواد باهاش حرف بزنم....
بعضی جاها هم کمکم کنه.......
اومدم سر بزنم بینم در چه حالی؟؟؟؟؟؟؟
چه می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟
مواظب خودت باش...
خیلی سخته از اول شروع کردن ولی جون می خوام دارم تحمل می کنم....
یا حق!:قلب

ممنونم دوسته خوبه من....

دکتر گمشده جمعه 28 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ق.ظ http://drdarya74.blogsky.com

ممنون که به وبلاگ من سر زذی... شاد باشی

یاسمین ( حرفهای یه دختر غمگین جمعه 28 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:32 ب.ظ http://rue.blogsky.com

حقیقتی تلخ نوشتی...اما چه میشه کرد..
دلت شاد

آنجلینا یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ب.ظ http://kalagh-sefid.blogfa.com

کاش می فهمیدی

....زندگی محبس بی دیواری ست

.و تو محکوم به حبس ابدی

....و عدالت ستم معتدلی ست

.که درون رگ قانون جاری ست

ملودی دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:35 ب.ظ http://the-melody-of-love.blogsky.com/

مدت هاست دیگه سعی نمی کنم بفهمم چرا دنیا این جوره

باهات موافقم چون بعد از قرن ها که کسی را دیدم که مثل من از یه زاویه ی دیگه دنیارا می دید خوشحال بودم . . . . اما . . . . . وقتی از بالا خودمون را دیدم
دو تا پنجره اسیر را توی یه دیوار سنگی دیدم که حضور دیوار هم به معنی زندگی و هم مرگشونه !

گاهی وقتمون فقط تلف می کنیم که ببینیم دنیا چه جوریه و گاهی فقط زمان را از دست می دهیم..

[ بدون نام ] دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:18 ب.ظ http://ebrahim-kermani.blogsky.com

سلام .
ممنونم که به وبلاگ من سر زدی و برام نوشتی . اون اعتقاد منه . وبلاگ منو کجا دیدی ؟ چون من این وبلاگ رو جایی به کسی نداده ام .من بیشتر از وبلاگ دیگه یی استفاده میکنم .باز هم ممنون .

شکوه سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:24 ب.ظ http://www.renden.blogsky.com

سلام.ممنون از حضور گرمتدر وبلاگ من.بازم بیا.خوشحال میشم.تبادل لینک؟اجازه هست؟

دکتر گمشده چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:32 ب.ظ http://drdarya74.blogsky.com

نوشته هاتون قشنگه!
به نطر میاد بیشتر از ۲۳ سال داشته باشید!

نه... همون ۲۳

آدمک باران چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:05 ب.ظ http://adamakebaran.blogsky.com/

سلام دیوار عزیز
ببخش که اینقدر دیر سر می زنم. البته تو تنها نیستی یه مدته که واسه هیچ کس کامنت نگذاشتم. راستش منم یه جورایی مثل تو خسته ام...
راستی پست هایی که عقب مونده بودم را خوندم اما نمی دونم چی در موردشون بگم...
مطمئنا خودت همه چیز را بهتر از من می دونی.
موفق و شاد باشی

ماریا پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:09 ب.ظ http://maria1360.blogsky.com/

میدونی دنیای جالبیه ..من که تا حالا ندیدم یکی به یه نفر ظلم کنه خدا همون بلارو سر خودش نیاره...من ندیدم تا حالا...دیرو زود داشته ولی سوخت و سوز؟عمرا! .... حالا این دور زدن ها هم یه جورایی گول زدن خودمونه ...نمیدونیم بابا اونی که داره دور میخوره خودمونیم... واسه یکی الکی نقش عاشق دل شکسته رو بازی کنیم یکی دیگه میاد همین نقشو خوشگل تر واسمون بازی میکنه... عشق با نگاه و ... ؟؟؟من که نمیتونم...چرا اون وقت؟

بهار(دختر غریب بارون جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:25 ب.ظ http://www.baharebarooni.mihanblog.com

سلام
دلم هوای این متفاوت نوشتنت را کرده بود
اگه نیامدم ببخشید بد جور درگیر امتحانا بودم
برات بهترین آرزوها را دارم
بمونی
بهاربارونی

میلاد شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ق.ظ http://aoeaa.blogfa.com

وبلاگ خوبی داری اگه خواستی تبادل لینک کنیم منو با نام ( aoeaa) ادد کن ...تو هم بهم بگو ...منتظرما...

نیلوفر شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:10 ق.ظ

سکوت تو پراز حرف
دیوارتو....آه....دیوار تو پرازتنهایی است...
حرفایی میزنی در این سکوت که حرف دل است دلی که تنها ماند....
مردی که تنها ماند....

فروز یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:09 ق.ظ http://kashikeder.blogsky.com

حسرت گذشته رو خودن بی حاصله ، درگیر اتفاقهای روزمره هم شودن بی حاصله ..عشق هم یه دایره سواس ...
بی خیال

شیما یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:52 ب.ظ

چرا آپ نمی کنی؟؟؟

می دونی فعلا حسه نوشتن نیست..

نسرین یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ب.ظ

به نام خدا
سلام....
خوبی؟؟؟؟
مرسی عزیز....
واقعا وضع خوبی ندارم....
شاید واقعا خدا خیلی دوسم داره....
از اون روز به بعد خیلی چیزا عوض شده....
اومدم حال و احوالت و بپرسم...
ان شاالله که خوب باشی....
یا حق!

امیدوارم زود روبه راه بشی...

قاصدک سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:22 ب.ظ http://ghasedakk.blogsky.com

فکر میکنم هنوز خیلی خیلی خیلی زوده برای اینکه شادی هات رو گم کنی و یا دلت برای روزای بی خیالی تنگ بشه .. جنبه ات رو فعلان نگه دار که حالا حالاها باهاش کار داری :)
مرسی که بهم سر زدی .

سامان جون جون جونی چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:33 ب.ظ http://www.parandeiziba.blogfa.com

سلام من بازم اومدم خوب خیلی ممنونم که بهم سر زدی
و خوشحالم که اپ کردی
می دونی من همیشه به این فکر می کنم که چه جوری میشه به گذشته برگشت اون صداقت و داشت ولی هر چه قدر فکر می کنم میبینم غیر ممکن از اون طرفم یه جایی می خونم غیر ممکن غیر ممکن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی فکر کنم اگه هم بشه سخته چون با این ادما روراست بودن اشتباه م...................

نسرین پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:57 ب.ظ

به نام خدا
سلام...
خوبی؟؟؟؟
من اپیدم....
تو کجایی؟؟؟؟
چرا آپ نمیکنی؟؟؟؟
خبری از کسی نمیگیری؟؟؟؟؟
یا حق!

سارا خانم پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:38 ب.ظ

سلام رفیق
مثل همیشه
دیر اومدم
ولی ممنون که اومدی
فکر میکردم لینکت کردم
امروز متوجه شدم نه
ببخشید
این روزا قاطم

میلی!! شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ب.ظ http://www.milimemo.com

جالب بود!!
این ورا هم سر بزن

نسرین یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:12 ب.ظ

به نام خدا
سلام دوست جوونی...
خوبییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ان شاالله که خوب باشی و رو به راه..........
منم بهترم.........
خیلی بهترم............
مرسی بابت تبریک............
یا حق!

آشناترین غریبه چهارشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:36 ب.ظ http://www.ashnatarin-gharibe.blogsky.com

سلام . واقعا راست میگید .

چه ساده عاشق شدن .
چه سخت مجنون بودن .
وب زیبایی دارید و با یه قالب زیبا - قشنگ تر هم میشه .
فعلا....

فعلا از این قالب راضی هستم...خیلی ها میگن خیلی ساده است..

سامان جون جونی پنج‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:21 ب.ظ http://www.parandeiziba.blogfa.com

رویا شاعر بی بهونه شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:36 ق.ظ http://bahane-be-bahane.blogsky.com/

سلام
خوبی ؟؟؟
سر نمیزنی بی وفا!!!!!!
من آپیدم

بی کلام شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:12 ب.ظ

سلاااااااااااااااااااام
خوبی؟
خوش می گذره؟
چرا کم پیدایی ؟
بدو بیا منتظرتم . نیای دلم می شکنه ها.

زوده زوده زود منتظرتم .

شاد باشی

یه ضربه خورده از قلبهای سنگی دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:04 ق.ظ http://stonehearts.blogsky.com

سلام

حرفات به دل میشینه
حتی واسه من که سخت ضربه خوردم و الآن تنهام
و دیگه نباید به حرفای قشنگ هیچکس دل ببندم
حد اقلش اینه که تو یه دختر نیستی

امیدوارم بتونیم دوستای خوبی واسه هم باشیم

فروغ پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:21 ب.ظ

سلام
هر که دل داشته باشه دلش تنگ می شه. ولی فقط برای اونهایی که دوستشان دارند مگرنه؟
عشق را با هیچ چیز عوض نمی کنم مگر با دوست داشتن

فروغ پنج‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:25 ب.ظ http://mimibahar.blogsky.com

سلام دوباره
راستی می شناسمتان شاید شما هم.

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسرک غمگین شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:43 ق.ظ http://stonehearts.blogsky.com

سلام

خوبی

رها کن خودتو از بند هر چی دیواره...

من آپ کردم..

منتظر نظراتت هستم

راستی با اجازه لینکت کردم

تو هم منو لینک کن..

یا علی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد