..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

با سلام ۸۶ 

 

........................................................................

سال 86 هم تولدش را با اومدن بهار جشن گرفت..

خوشبحالش...درختان...کوهها..آسمان..

همه و همه براش جشن گرفتند...

اما شاید ندونه این اولین و آخرین تولدشه...

........................................................................

 

می خوام بنویسم اما از ...

شاید همیشه گفتنی ها کم نباشه...

اما همه چیز را که نمی شه گفت ..

شاید باید بزاری تو دلت خاک بخوره...

شایدم باید بزاری برای کسی بگی که لیاقت شنیدنه غصه هات را داشته باشه.....

 

.......نمی...دونم...................................... 

یه نمی دونم که می گه بابا نمی دونم ..................

یه نمی دونم که می گه نمی فهمه چطور....از کجا.....باید شروع کرد.....

واقعا نمی فهمه که اوله راه چطور باید شروع کنه.......................

نمی دونم................شاید اول هدف......

اما مشکل ایجاست که هدف کو.............................

شاید هدف نداشته باشی....شاید انگیزه می خواهی.............

حالا کو انگیزه.......

بابا اینا همش شد بهونه.....البته شاید.............

یه بهونه برای زندگییه که فقط آدم ها رو خسته می کنه.............

شاید عمریه خودم را با این بهانه ها سر گرم می کنم................

 

 

دانشگاهم داره شروع می شه... زیاد حال و حوصله ندارم..

شاید برم اونجا....می خوام یه تغییر را تجربه کنم..............

نمی دونم....جواب می ده...یا ..نه

اما هر چی که هست شاید تنها بشم...

می دونید می خوام دوره خیلی ها را خط بکشم........

شاید بودن باهاشون سودی نداشته.....اما شاید ضرر داشته.........

دیگه حال و حوصله شلوغی را ندارم....................

دوست دارم 2 تایی بشم.....فقط دو تایی.............

می دونید فکر کنم به این نتیجه رسیدم که :

خیلی ها لیاقت حتی یه دوستی ساده را ندارن...

 شاید فراموش کردن کجا بودن...یا الان کجاین.................

نمی دونم چرا بعضی رفتار ها بد ناراحتم می کنه......................

طوری که................نمی...دونم............................................

 

نمی دونم خوندن این متن چه حالتی بهتون دست می ده.....

شاید دیوار دیگه داره از خستگی چرت می گه......

 

 

 

.....................نمی... دونم............................................................

 

 

نظرات 34 + ارسال نظر
خزان نوشت سه‌شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:47 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

فکر می کردم اینجا برای اینه که خستگی ادم رفع بشه. یعنی نوشتن خستگی ادم را پاک می کنه. این طور نیست؟

.....نمی... دونم......
شاید...
اما هر چی هست جای خوبی برای نوشتنه...

ونوس ومحمد پنج‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:27 ق.ظ http://venusetanha.blogsky.com

سلام
شما هم مثل محمد هر کسی رو لایق دوستی نمیدونید.راستی خیلی جالب بود.اینکه اولین و آخرین تولد سال ۸۶ جشن گرفته شد.خیلی قشنگ اشاره کردید.
موفق باشید.

صونا پنج‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:56 ب.ظ http://www.hoveyat.blogsky.com

سلام ناله های دیوار!!!
من به یه نتیجه رسیدم!اونم اینه که تو نمی خوایی تغییر کنی،بلکه می خوایی همه چیز با تو تغییر کنه!
من گفتنی هارو گفتم، همّت باید از خودت باشه،اولش هم(جایی که باید شروع کنی)خودتی،نه جایی دیگر! دنبال کس یا هدف یا چیز دیگه ای نباش.
اگه طالب تغییر و رهایی باشی خوردن یه تلنگر بسته و با گفتن از کجا و چطور کار به جایی نمی رسه و هیچ کس نمی تونه کاری برات انجام بده حتی اگه راهت ببره!
پاشو؛
شروع کن!
هِی نگو اولش کجاست!اولش خودتی،البته اگه بخوایی و راغب باشی!
برای شروع هم حتما با کتاب شروع کن،نه کتابهای "چگونه ثروتمند شویم! یا، کتابهای درسی و علمی".اینا کتابهای خوبی هستند ولی برای این منظور مفید نیستن!
کتابهایی رو شروع کن که مستقیما با روح و فکرت صحبت کنه!
انتخابش با خودت؛چون سلیقه ها و علایق متفاوت؛می تونی حتی با رمان های تاریخی و یا واقعی و حتی کتاب های شعر یا فلسفی شروع کنی!
یا بعدها برو درد مردم رو ببین،مثلا تا حالا یه سر به محک زدی؟!با بچه هایی که با مرگ دست و پنجه نرم می کنن رو دیدی و باهاشون حرف زدی؟
یا تا حالا بهزیستی یا کهریزک یا بیمارستان های روانی رفتی؟!
خیلی جاها تلنگر ریخته که یا چشمامون نمی بینه و یا اصلا خودمونو چنان از اونا دور و جدا کردیم که اصلا در تیر رس ما نیست!
من بیش از این نمی تونم کاری کنم،پس بحثمون در این مورد دیگه بسته تا زمانیکه جرقه های کوچیکِ شروعِ تازه، در تو زده بشه و اگر نه، تو هرگز نمی تونی از این ورطه خارج بشی مگر بصورت ظاهری و مقطعی.
نه چرت نمی گی!دردهاتو می گی که سخته،خیلیم سخت!......
منم ترک یارو دوست کردم و می کنم،خیلی هارو برای دوستی انتخاب کردم و می کنم(منظورم دختره نه پسر!!) ولی اونا کجا هستند و من کجا!.........
هر چی بیشتر برای بدست آوردنش تلاش میکنم ،کمتر پیدا می کنم!
اونا چیا براشون مهمه و من چی برام مهمه!
اونا تو روزمرگی هاشون گم شدن،اونا هویت انسانیشونو فراموش کردن!
اونا یادشون رفته که اشرف مخلوقات هستند و نزول کردن!
حسادت چشماشونو کور کرده و ریا حرفاشونو تلخ!
(نمی گم من خوبم ولی رفتار و فکرها و نیت ها و دیدگاه هاشون خیلی وقت ها برام سخیف و یا غیر قابل تحمله!....)
حالا تنهام،هرچند با جمع هستم ولی تنهای تنهام؛
ولی ناراحت نیستم؛بعضی چیزهای ارزشمند،بهای گزافی هم دارند،ولی خیلی سخته که باشی و نباشی!....
به قول یه دوست که گفت:فقط به امید یه مصرع شعر هستم و اون اینکه؛
«اندکی صبر ،سحر نزدیک است.»
باید کوه بشی؛که نشکنی!
باید زلال بشی؛که کینه نگیری!
باید روان مثل آب بشی؛که بو نگیری و عقده تو دلِ زلالت جای نگیره!
باید انسان بشی؛که دردهارو ببینی و درک کنی!!چیزی که خیلیها فراموش کردن!....
«اینجا،جای من نیست.
بر روی این زمین غریبم.
این آسمان،سقف خانه ی من نیست.
نباید به اینجا می آمدم.
اینجا تبعیدگاه من است.
چه گناهی مرا به این غربت دور رانده است؟»
ببخش که کمی طولانی شد! احتمالا بعد از این کمتر می یام و کمترم وقت خوندن دارم،چرا که باید برای کنکور ارشد آماده بشم و کلی کار ریخته سرم.
امیدم به فرداهاست؛امیدوارم فرداهای همون نیکو باشه.....!
پی نوشت:
همه ی اینارو گفتم ولی نگفتم اگه چنین دوست و کسی پیدا کردم(کردیم)نباید به راحتی از دستش داد و رو چشم جا داره!
و برای داشتن چنین دوستی باید پویا باشی و تو خودت آمادگی لازم را ایجاد کنی؛باید شعله های هیزم بالا بگیرن تا اون ببینه!
به امید رسیدن به هدف
"معبودت نگهدارت"

فروز جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:14 ق.ظ http://kashiekeder.blogsky.com

سلام
اره شاید همه هدفها یه بهونه باشه برای باقیمندن و ادامه دادن و......گاهی تعجب می کنم ادمها دوست دارن خودشون رو خسته کنن اما اگر همه این بهانه ها نباشه ادامه دادن خیلی سخت می شه...امیدوارم ان نقطه ارامش رو پیدا کنی ..گاهی تصور می کنم یه درخت سرسبز هست با سایه روشنی اخر یه جاد خاکی ...زیر اون سایه دراز کشیدن وبه ...اونجا ارمشم رو به دست می ارم.اره بعضی ها لیاقت دوستی رو ندارن.
روزگار روشنی داشت باشی.

صنم جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:28 ق.ظ http://freelife.blogsky.com

سلام
باهات موافقم که خیلی ها لیاقت حتی یه دوستی ساده رو هم ندارن....
بهم سر بزن

نسی جوون جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:45 ب.ظ

به نام خدا
سلام دوست عزیز....! خوبی؟
اول از همه ممنون بابت کامنتت.....! می دونی دوست عزیز همیشه وقتی ما انسان ها بخوایم کاری رو انجام بدیم وقتی که بگیم ما می تونیم این کارو انجام بدیم مطمئن باش انجامش میدی....! ولی وقتی امیدی به کارت نداشته باشی هیچ فایده ای نداره که بخوای تلاش کنی.....!من مطلبت و چند باری خوندم......خوبه که می خوای شروع کنی ولی از کجاش و مثل اینکه نمی دونی....! بیا با خودت فکر کن ببین تو این مدت از چه چیزایی غافل شدی.....! ببین قبلا چی کارا می کردی و حالا چی کار می کنی......! بعدشم دوست جوونی تو اگه واقعا می خوای همه چیز و بزاری کنار و دوباره از اول شروع کنی, اگه فکر می کنی که باید کسی کمکت کنه, من به عنوان یه دوست حاضرم بهت کمک کنم.....!
ولی باید خودتم بخوای....! باید خودتم خیلی چیزا رو بزاری کنار......! نمی گم غم و غصه ای نداشته باشی چون اصلا زندگی بدون غم و غصه نمی شه......! ولی کم تر به اون چیزایی که داشتی و الان شاید نداری فکر کن......تو وقتی که می گی می خوام شروع کنم این خودش یه هدفه.....! چون هر چقدر دیگه هم فکر کنی بازم مطمئن باش به هیچی نمی رسی.....! ببین ما جایی هستیم چیزایی می بینیم که بعضی وقتا از همشون خسته می شیم ولی متاسفانه.......................
من چیزه خیلی زیاده در مورد شما نمی دونم ولی خوب اگه خودتون صلاح می دونید که باید دوره خیلی ها رو خط بکشی خیلی خوبه ولی هیچ وقت نزنه به سرت که بخوای تنهای تنها باشی....! تنهایی خیلی بده.....!می دونی شلوغ بودن بعضی وقتا هم بده ولی سعی کن حتی اگه شده به زورم می خندی, بخند....! بزار همیشه لبخند روی لبات باشه.....! همیشه حرفای دلت و به هر کسی نگو.....! اول بفهم با کسی که داری حرف می زنی واقعا کسی هست که به حرفات گوش بده و بهشون احترام بزاره.......؟ دوست عزیز منم یک ماه از همه چیز و همه کس دل بریدم....! ولی خواستم که تو این یک ماه خیلی چیزا رو بندازم دور.....! شاید باور نکنی چند روزه اول خیلی سخت بود واسم.....! خیلی بهم فشار میومد ولی مجبور بودم که تحمل کنم......!چون از این زندگی خسته شده بودم از اینکه هر جارو نگاه می کردم یاد اون همه خاطره میوفتادم.....! نمی گم که الانم این شکلی نیست ولی خوب حداقلش الان خیلی کم پیش میاد که این شکلی بشم.....!الان حدود 4 یا 5 ماهی هست که تنهای تنهام خیلی چیزا دیدم خیلی حرفا شنیدم و خیلی کارا انجام دادم ولی در آخر بازم به این نتیجه رسیدم که همش بی فایدست.....! پس منم مجبور شدم که از صفر شروع کنم.....! به خدا حیف یه آدمی مثل شما به خواد تو این سن و سال این شکلی باشه....! پاشو به خودت بیاااااااا......!
ببین ماها وبلاگ زدیم و دوست پیدا کردیم (البته نه هر کسی) واسه اینکه وقتی واسمون مشکلی پیش میاد واسه یکی از ماها مثل یه کوه واستیم......! ببین دوست عزیز الانم تو یکی از بهترین دوستای منی..... واسه خاطر همینه که می گم اگه هر مشکلی داشتی اگه دوست داشتی بگو و مطمئن باش تا جایی که بتونم کمکت می کنم......! ببین دوست عزیز من یکی به عنوان یه دوست خیلی خوشحال شدم از اینکه بلاخره دوست داری از اول شروع کنی......! رو حرفی که زدی باش و این کارو انجام بده مطمئن باش ما دوستاتم همه جوره باهاتیم....! درسته که شاید خیلی از ماها از همدیگه خیلی فاصله داشته باشیم ولی خوب می تونیم کمکه همدیگه بکنیم.....! پس فعلا....! یا حق!

ممنون از لطفت..

دوست پاییزی جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ http://mehr-64.blogsky.com

سلام
ممنونم که بهم سر زدید..
عید شما هم مبارک..

پستت رو که خوندم دیدم خیلی نا امیدانه هست..
امیدوارم هر چه زودتر مشکلاتت برطرف شه..
همیشه امیدوار باش..

آلبالو خانوم جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 07:29 ب.ظ http://chickenlittle.blogsky.com

اینا دغدغه های همست دیوار..

هستی شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:11 ب.ظ http://delshoodegan.blogsky.com

سلام
ممنون که امدی
نمی دونم چرا دوس داشتم که........!!!!!!!
اما حق با تو.........
موفق باشی
یا حق

محمدرضا شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 06:34 ب.ظ http://tajaliyeeshgh.parsiblog.com

سلام

« وَکُنِ اللَّهُمَّ بِعِزَّتِکَ لِى فِى الاَْحْوَالِ کُلِّهَا رَؤُوفاً ، وَعَلَىَّ فى جَمِیعِ الاُْمُورِ عَطُوفاً »


« خدایا ! به عزّتت در همه ى احوال و در همه ى امور بر من رئوف و مهربان باش » .


بعد از زمستانی بی کران چشمهای در خواب تنیده ام را باز کردم و بهاری شدن را به آرزو نشستم حال که بهاری شدن را به آغاز نشستم بگذار با یار نیز چندی سخن بگویم

marua یکشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 08:13 ق.ظ http://kindness.blogsky.com

باسلام وتشکرازحضورونظرخوبت ۰
دوست من شما درست میگید ولی منظورمن این بوده که بااینکه بازیهای این زمونه رو می بینیم وبنوعی گریبانگیرش هستیم ولی بازبادل بستن به اون باعث ایجادغم دردرونمون میشیم - بااینکه میدونیم این دنیا بی ثباته و نیش ونوش جهان باهم هست بازحاضریم باتمام وجود غمش رو به دل بگیریم وخنده ایی که دراین شعراومده وصف اون بوده وبجای گریه وقتی به عمق همه چیزنگاه کنی اینقدربی پایه واساس هست که جای خنده داره نه گریه. امیدوارم که همیشه غمی که ازطریق زمونه عارض هرکس میشه به تجربه ی مفید مبدل بشه که ازاون بشه درس گرفت تا این غم به شادی تبدیل بشه . باتشکرازتوعزیزوخوب

پگاه یکشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 04:47 ب.ظ http://bikhiyal9.blogsky.com

سلام
کسی چه میدونه شاید این آخرین باری باشه که برای رسیدن سال جدید جشن می گیریم
موفق باشی

نسی جوون یکشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:32 ب.ظ http://www.nasrintanha.blogfa.com

به نام خدا
سلامممممممممم دوست جوونی..... خوبی عزیز؟
ای بابا فکر کردم آپ کردی.....! فکر می کردم فقط خودم تنبلم.....! راستی دوست عزیز اسم شما چیه؟(مگه فزولی دختر جوون:دی)......!

سیاوشی.عاشقانه ها دوشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 07:50 ق.ظ http://arezoo62.mihanblog.com

سلام دوست خوبم میدونی شاید امسال نه تنها به بهار دیگه بلاکه به فصل های دیگه هم نرسیم... مهم اینه که فعلا هستیم در این خرابات و چه غمگین باشیم و چه دل شاد میگذره پس بهتره خودمون دریابیم و ببینیم واقعا واسه چی زندگی می کنیم هدفمون چیه... راست میگی واقعا آدم نمی دونه واسه کی می نویسه آیا هر کس لیاقت عشق ما رو داره نمیدونم امیدوارم در این سال جدید از تجربه ها گذشته دس بگیریی و امیدوارم هر کس سر راهت قرار گرفت همونی باشه که تو ذهنته... به خدا هیچ کس لیاقت ما رو نداره...
بدرود یا حق.........

علی دوشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 08:15 ق.ظ http://kolahzard.blogsky.com

مینویسی ؟ بنویس
قشنگ مینویسی
بنویس
نوشته هایت را دوست دارم
بنویس
وقتی نوشتی و تمام شد به من هم سرکی بزن

محمد امین حبیبی دوشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 03:26 ب.ظ http://oldmusic.blogsky.com/

سلام.خیلی قشنگ نوشتی خیلییییییییییییییییییییی.ولی انگار خیلی نا امیدی.نمی دونم.ولی خیلی حال کردم.
همین

روشن دوشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 04:33 ب.ظ http://afsuneshab.blogsky.com

سلام
با عرض معذرت خیلیبلند بود نشد کامل بخونم
در یه فرصت مناسب حتما.
من دوباره امروز آپ کردم خوبه خواستین حتما تشریف بیارین
بازم مرسی بابت نظر گل تون

مرجان دوشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:23 ب.ظ http://shaghayeghe-vahshi.blogsky.com

سلام دوست گلم
راست می گی ها ؟ این بهار اولین و آخرین تولد سال ۸۶ هست . چرا من تا به حال به این فکر نکرده بودم آیا ؟

هادی دوشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:15 ب.ظ http://poozkhand.blogsky.com

سلام
مرسی که به من سر زدید
اجازه بدبد مطلباتونو بخونم بعد نظر بدم
به امید دیدار

ساحل سه‌شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:48 ب.ظ http://salmkhoda.blogsky.com

سلام
دوست دارین بدونین یه دختر کوچولوی معصوم بی پناه چه حرفی با خدا داره؟
منتظرتونیم.

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین پنج‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:39 ق.ظ http://rue.blogsky.com

امیدوارم امسال سال خوبی باشه...یعنی میشه؟!!!

سپیده پنج‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:29 ب.ظ http://gomshodegan.blogsky.com

سلام
آره واقعا بعضی ها لیاقت دوستی ساده رو هم ندارن
به خاطر اینها نباید آدم خودش رو ناراحت کنه...

مرسی که خیلی وقت پیش بهم سر زدین و لینکم رو گذاشتین. وبلاگ شما رو نمیتونستم باز کنم. امروز یه دفعه یادم اومد گفتم یه سری بزنم:)

بارووون پنج‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ب.ظ http://delvapasiii.blogsky.com

!

فردان جمعه 24 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:10 ق.ظ http://aber.blogsky.com

یه نمی دونم مثل مال من میگه :نمی دونم چطور می شه ادامه داد؟... خیلی وقته برای دوستی تعریف خودمو دارم ... می دونی دوتایی خیلی خوبه..من از همون روز اول فروز داشتم..این برام کافیه... شاید یه جای دیوار داره ترک بر می داره؟ حالا خوبه یا...

نسی جوون جمعه 24 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 06:35 ب.ظ

به نام خدا
سلام دوست عزیز...! خوبی؟
می دونی من تو اوج عصبانیت این مطلب و نوشتم....! تصورش و بکن سره جنازه یه جوونی باشی که چند هفته ی پیش توی عروسی باهات بوده و کلی هم خندیدین....! بعدش اون کسی رو که واسه همیشه از ذهنت انداختی بیرون دوباره بعد از مدت ها پیداش شده تورو مقصر می دونه....! تو جای من بودی چی کار می کردی.....! ببین پسر دائی من فوت کرده....بعد از یک هفته جنازش و پیدا کردیم....! تصورش و بکن آدم جنازه یه پسر بچه ۱۸ ساله رو پیدا کنه چه حالی می شی....؟ من از روی عصبانیت اونو نوشیتم...! وگرنه اون یه آشغالی بیشتر نیست....! خوب خدا رو شکر زدم سیم کارتم سوزوندم گوشیمم شکستم..... حالا حالا هم نه خط می گیرم نه گوشی....! دیگه هم هیج جوری دستش به من نمی رسه....! مرسی که سر زدی....! بابت تند حرف زدنم معذرت....! امیدوارم هزاران سال زنده باشی و زندگی کنی...! ببین به خدا دنیا ارزش هیچی رو نداره.....! یا حق!

شیما جمعه 24 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 07:15 ب.ظ http://just-a-day.bogsky.com

چندین بار تا حالا این مطلب رو خوندم و اگه نظر ندادم واسه این بود که گفتنی ها رو دوستان دیگرت قبلا واست زده بودن و من دوست نداشتم حرفام تکراری باشه اما حالا اینو می گم که مطمئن باش یه روز یه نفر وارد خط زندگیت میشه و نمی دونم ها رو تبدیل به یک دانستنیه شیرین می کنه.کسی که حضورش لحظه های تاریک قلبت رو روشن میکنه و تو به بهانه ی دلخواهت می رسی اما رسیدن به این شخص هم چندان کار ساده ای نیست آخه هر چیزه گران بهایی راحت به دست نمی یاد...فکر کنم کم کم مشغول درس و دانشگاه هم شدی و حتما یه سری هم به اصفهان زدی...امید وارم که هر جا هستی و در تمام لحظه هات از زندگی لذت ببری...در پناه حق! (راستی از کامنت قشنگت هم ممنونم دوست عزیز)

صبا جمعه 24 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 ب.ظ http://priancesegomshodeh.blogfa.com

سلام


بیا که پر از امیدم، به پای عشقت نشستم



بیا و ببین که من با تو منم و با دنیا زنده ام



بیا و تما شا کن ، چگونه عاشق شدن رو



دوروزغم ودو روزشادی برای من وتو



منم و این تنهایی و این زندگی



منم و این مردن و رسم دنیا



منم وتنها تو گل خشگم



می میرم برا ت



برا تو تنها



تو...

به منم سر بزن اگه خواستی راستی وبلاگت عالیه !!!!!!!!!!!فعلا بای بای

بارووون جمعه 24 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:34 ب.ظ http://delvapasiii.blogsky.com

اگر خداوند یک آرزوی انسان را برآورده میکرد
من بیگمان
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم
و تو نیز
هرگز ندیدن من را
آنگاه نمیدانم
براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت؟

پارمیس شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:52 ق.ظ http://apadana2006.blogsky.com

سلام دوست عزیز. خوبین؟‌مرسی که به من سر زدید. امیدوارم هر تصمیمی می گیرید موفق باشید فقط قبل از انجام هر کاری خوب فکر کنید انشاالله به امید خدا یه روز که شاید همین نزدیکی ها باشه یکی که خیلی خوب و عزیزه وارد زندگی قشنگتون بشه و اونو قشنگ ترش کنه. توکل کنید به خدا مطمئن باشید کمکتون میکنه و بی جواب نمی ذاردتون. همیشه شاد موفق و سلامت باشید لبتون خندون. یا حق.

مریم شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 03:08 ب.ظ http://maryami.blogsky.com

سلام سکوت...
سکوت دیوار چه عنوان پر معنایی
نمی دانم را ادامه دهی...
.......می رسی!
بیا به آسمان من!

مرجان شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:31 ب.ظ http://moon-m.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
وبلاگتونو خوندم نوشته های خوبی دارید ساده و بی تکلف....
شاد باش و شادمانه زندگی کن

QMark دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 03:48 ب.ظ http://massyy.blogsky.com/

چرا همه این جا اول سلام می کنن؟:دی!

شاید خستگی یه تلقینه ... یه تلقینه برای فرار و از زیر مسئولیت در رفتن ... یه بهونه ... دنیا دو روزه! ... دو روز! .. ۲!!!

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین) دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 06:03 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
ممنونم که همیشه به من سر میزنی
ممنون
دلت شاد

عسل چهارشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:31 ب.ظ http://www.tanhai68.blogsky.com

سلام...
واقعا معذرت میخوام که سر نمیزنم می دونم خیلی بی معرفت شدم ولی به خاطر درسامه...بازم سر بزن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد