با سلام..
گاهی می بینی تو زندگیت راهت اشتباهه...
گاهی می دونی رفته باز نمی گرده...
گاهی می دونی فکر کردن بهش شاید فقط وقت تلف کردنه...
گاهی دیگه اینقدر خسته ای که دیگران هم خسته می کنی...
گاهی می بینی که چه راحت فراموش شدی...اما فراموش نمیشه...
گاهی کم میاری....واقعا کم میاری...
گاهی مثله دیوار می شی....سکوت...
دوست داری محکم و استوار باشی...
دوست داری غم هایت ماله خودت باشه...
دوست داری یکی بیاد....
نمی دونم منم دیگه شاید کم آوردم....
خسته از انتظار شدم...
تصمیم گرفتم رویه را با یکی دیگه شروع کنم....
خوب سره یه امتحانه میان ترم دیدمش...
دختره خوش بر و رویی بود...در جمع دوستان بودم..
نگاهی کرد...شاید منم بدم نیومد...شاید نگاهی که منم اذت بردم...
چند باری آمد و رفت...شاید اولین باری بود که دیده بودمش......
خوب ما هم کمی شیطنت کردیم...اما نشد که بیشتر با هم آشنا بشیم...
نمی دونم اما اون روز یادم رفت...دیگه ندیدمش.....
البته یه بار کناره دره ورودی به هم تعارف کردیم.................
خانم با ادبی در نگاه اول و یا شاید در برخورده اول بود.......
ترمه بعد شروع شد...منم 3 روز کلاس داشتم ناگهان دیدمش.......
خنده ای کرد...از آن شیرین خنده ها................................
باوقار....شاید باهوش....زیرک بود..........................
شاید خوراک یه دوستی زیبا.........................................
اما روزها از پی هم می گذشتن و ما نتوانستین با خانم صحبت کنیم..
دیداره ما به یه نگاه و خنده ای از طرف او پایان بود................
نمی دونم چی شد...نمی گذاشتم کسی بفهمد...........................
خوب یکی از دوستان فهمید....ازش برام پرسید....بابا فهمیدیم طفلکی خودش از ما خراب تره....
شاید یه شکست را تجربه کرده بود....فهمیدم که تا سفره عقد هم رفته بود....اما...............
دلم براش خیلی سوخت....نمی دونم عطش رابطه باهاش بیشتر شد..............
فهمیدم که چرا تلاش برای صحبت کردن تو دانشگاه بی نتیجه بود....
منم خوشحال بودم که نشد باهاش صحبت کنم...خوب دانشگاه یه محیط بسته است...
و شاید برای هر دو بد می شد...نمی دونم روزها می گذشت...
عطش هر دو بیشتر می شد...
نمی دونم اما اگر می فهمیدم که خودش دوست نداره اصلا بهش فکر نمی کردم....
فقط می دونم که خودشم آخره پایه است...
خوب شیطنت های جالبی کرد....منم گاهی واقعا شاخ در می آوردم....
طوری که دوستم گفت مثله این ندیدم....
خوب ما هم دست به دامن دوست دختره یکی از دوستان شدیم...
خودش می گفت اگر فلانی بخواهد یکی از دوستام را برای دوستی براش بیارم...
منم گفتم فرصت خوبیه...موضوع را بهش گفتم...دوستم هم بود...اول نفر را با یکی دیگه اشتباه گرفت...
طوری که گفت واقعا از این انتخاب تعجب کردم...بعد فهمید که اشتباه کرده...
اما من یه روز دوتاییشون را با هم دیدیم....اینقدر خوب از دیدین من استقبال کرد که گفتم بهش گفته...
حتی چند جایی دنبالم آمد که ببینه کجا می رم...
فردای آن روز دوست دختره دوستم زنگ زد...گفت که بگو دیگه کی را می خواهی...
منم گفتم...وقتی فهمید شاخ در آورد...و گفت که دوره اونو خط بکش....
نمی دونم....چی ازش می دونست که هر کاری کردم گفت دوره اونو خط بکش...
منم گفتم که شما خودت سنگ اندازی نکن.....اصلا فراموش کن من بهت گفتم.....
.....از من به شما.......اون گفت که دوره اونو خط بکش................................
......نمی دونم بعد از چند وقتی یکی را که می خواستم پیدا کنم....
اما حالا فعلا اینطوری شد...حتی دوستانه خودم که فهمیده بودن من را منع کردن................
اما نمی دونم این خانم.. چی داشت که روش برای یه دوستی زیبا بد حساب کرده بودم...
....اما من...عاشق نشدم...آدم تو زندگی شاید یه بار عاشق بشه...شاید ۲ بار عشق نباشه...
اما خیلی دوست دارم بهش برسم....
نمی دونم ....اما بعد از چند سال شاید تنها دختری بود....که بهش فکر کردم...
می دونم که از دوستی با اون می تونم به هر دومون کمک کنم..............
فعلا که همه چیز دست به دسته هم داده که من تنها بمونم..........................
حتی دوست دختره دوستم گفت که دوره اونو خط بکش هر کسی را خواستی میارم برای دوستی...
اما من گفتم.............نه................................................................................
نمی دونم.................اما شاید من فعلا باید تنها بمونم..............................
اما می دونم هنوز فرصت هست............................................................................
نمی دونم چرا اینا رو تو این پست نوشتم....اما می دونم که لازم بود........................
از این چندوقت براتون بنویسم..........................................................
اتفاقهای عجیب تری هم افتاد...........مسائل زیاد پیش آمد.......................................
شاید بعد براتون بنویسم.......................................................................
هر چیزه عجیبی بود اتفاق افتاد...............
...............فقط برای یه کسی که از سکوت دیوار لذت می برد.............
....به ما گفتند....مغرور....بی معرفت....نا مرد.....
فقط شاید کاری کردم که کسی نتوانه گذشته ها رو برام تکرار کنه...............
..........شاید کاری کردم که دوبار از یه جا تیر نخورم................
..نمی دونم بعضی رفتارها بد ناراحتم می کنه............................................................
طاقتم خیلی کم شده.......................................................................................
......البته......................... آخرش زیاد مهم نیست.......................................
...........................................................................................................
منم خسته شدم از نوشتن...باید یه خورده استراحت....فکر...بکنم...البته اگر بتونم..
...................................
...........................نمی...دونم.............................................................
به نام خدا
سلاممممممم...خوفیییییی؟
من اول شدماااااااا
می خونم میام می ترکونم....
بلاخره اول شدم...:دی
به نام خدا
سلام دوباره....
چه جالب....ولی چرا سنگ می ندازن....؟ البته دوست جوونی شایدم چیزی هست که نمی زارن.... ولی تو کوتاه نیااااا.... آدم وقتی چشش یکی رو می گیره هااا باید.....(سربسته می گم خودت برو تا آخرش..)! بعدشم دوست جوونی مگه قرار نشد هیچ وقت نگی کم آوردم....؟ مگه قرار نشد همیشه مثل یه کوه استوار باشی.... اینا چیه نوشتییییی؟ از چی خسته شدی....؟ ببین آدمی زاده دیگه بعضی مواقع بعضی چیزا دست به دست هم میدن که آدم طاقتش کم می شه ولی این دلیل نمی شه که آدم کم بیاره....بعدشم چیزی که من برداشت کردم اینه که شما هم خیلی زیادی حساس شدی....اینم به خاطر بعضی از مسائله که با گذشت بیشتر زمان حل می شه..... می دونی دوست جوونی تنهایی خوبه ولی نه خیلیییی..... چون تنهایی آدم و اذیت می کنه.....!بعدشم فکر کردن به اون کسی که می دونی دیگه بر نمی گرده بی خودیه..... چون اون که رفته دیگه رفته.....ولی بعضی وقتا مرور کردن خاطرات لذت بخشه.....
خوب دوست جوونی من بیشتر از این نمی تونم بگم اونم به خاطر دلایلی....ولی امیدوارم به هر چیزی که دوست داری برسی...یا حق!
سلام
ممنون که بهم سر زدی نظرت درباره تبادل لینک ؟
هر طوری که شما پایه هستید...
سلام
ممنون سر زدید .
خیلی دلم براش تنگ می شه .... ولی .....
خطهای اول دقیقا حس و حال این روزای منه
راحت فراموش شدم اما فراموش نمیشه
رفته و دیگه بر نمیگرده
کم اوردم واقعا .........
خوبه میتونی واسه دوباره ما شدن تلاش منی
من اما دیگه توان این تلاشم ندارم
و حتی استراحت که وقتی فکرش همیشه باهاته
کجا میتونی بری که نباشه
خسته ام خسته تر از همیشه
حالا دیگه ایمان اوردم به آغاز فصل سرد
سلام
نوشتن خستگی نداره خودتم میدونی...
از زندگی آدمها سیر میشیم گاهی.....
سرشار از پیروزی باشی یاحق!
هیچ کس سرنوشتش تنهایی نیست!
سلام دوست گلم
توصیه دوست دختره دوستت رو گوش کن و دور اونو خط بکش . حتما دلیلی داره که هی اینو بهت گوشزد می کنه .
فقط یادت باشه که اگه هنوزم دنبال دوست دختر می گردی ، باید عاقلانه تصمیم بگیری و انتخاب کنی .
شاد باشی
صبر کن..زمان همه چیو بهت نشون میده. کمی کنجکاوی کن و ببین چرا همه بهت میگن صبر کن. در ضمن یه پیشنهاد. حیف روحت. یه بار شکست خوردی. اگه میخوای یه بار دیگه شروع کنی تنها با عشق شروع کن. اونم یه عشق واقعی. اگه حس میکنی با یه احساس واقعی و برای وصال میخوایش پا پیش بذار. نذار یه روز حس کنی روحت خیلی آشفته است!!
نمیدونم منظورمو رسوندم یا نه. اما اگه از احساست مطمئن نیستی مبادا پا پیش بذاری. روحتو به بازی نکشون! حتی اگه خودت به معنای وصال نخوایش یه روز میرسه که خودت را به خاطرش سرزنش میکنی...
اگه هنوز عاشقش نشدی آروم و با منطق پیش برو و عاشق شو... همین
در ضمن... به اینکه ننویسی فکر هم نکن!! مطمئن باش طاقت نمیاری!
یا علی
اگه دوستش بهت میگه دورش رو خط بکش یعنی نمیشه.. بی خیال این یکی شو
اصولا آدم ها وقتی از چیزی منع میشند بیشتر کنجکاوی نشون میدند و براش بیقرار می شند. اگه دلیل خواستن تو این تحریکات نیست به نظرم بهتره خودت بی واسطه بری جلو و ...
بهتر از من میدونی که همیشه باید خیلی حواست جمع خودت باشه ...
خوبه گاهی سکوت دیوار شکسته بشه...خوبه!
میدونی...توی این مدت کوتاهی که به این دنیای بلاگ نویسا اومدم نوشته هات جزء معدود نوشته هایی بود که حتما می خوندم حتما سر میزدم و اگر حرفی به ذهنم می اومد برات می نوشتم واسه همین یه جورایی احساس دوستی می کنم یادمه یه بار توی کامنتت برام نوشتی ما اینجا حرفایی رو می زنیم که شاید صمیمی ترین دوستامون هم از ما نشنیده باشن شاید چون اینجا غریبیم اما به خاطر همین به نظر من بیشتر مسئول هم هستیم واسه همین به خودم این اجازه رو میدم و میگم که از نظر من حرف درست حرف دلته.اگه بهت میگه باید بری دنبالش برو. نزار همیشه به این فکر کنی که چرا نرفتی.نمی خوام بگم دوستات اشتباه میگن. اما تا دلیلشون قانعت نکرده کم نیار.احساس تو پاکه اینو توی تمام این مدت خوب فهمیدم پس در مسیر درست قرارش بده. کم نیار. الان وقت کم آوردن نیست.ازش نگذر. بهای این احساس هر چقدر هم که تا عشق راه زیادی داشته باشه اما اونقدر هست که بی دلیل کنارش نزاری قلب تو باور کن و بزار اون بهت خط بده.بزار حتی برای کوتاه اومدن دلیل محکمی داشته باشی.منو ببخش.وظیفه ام بود حرفامو بزنم. واست بهترین آرزوها رو دارم.
منم برات بهترین ها را از خدا می خواهم...
نمی دونم....شاید یه چیزی هست که اونا میدونن و تو نمی دونی....
مرسی اومدی. آره. یه وقتهایی خیلی از اینایی که میگی میریزن سر آدم و مهلت نمیدن بفهمی کدومشونه که محکمتر یقه ات رو گرفته...اما...صبر کن...
سلام
سر بزن بیخیال
سلام
شاید باید کمی استراحت کرد .
امیدوارم که این استراحت مفید باشه و ذهنت رو آروم کنه.
و اینکه امیدوارم که امتحانات رو با موفقیت بگذرونی.
منم امیدوارم شما و همه به آرزوهای زیبایتان برسید...
به نام خدا
سلام...خوبید....؟
تو مرا می فهمی....
من تو را می خواهم.....
و همین ساده ترین قصه یک انسان است.....
من آپم....یا حق!
سلام
می دونی ؟ گاهی وقتا از این که می بینم یه آدم می نویسه با آینکه از نوشتن خسته شده .... حجم تنهاییشو با تموم وجودم احساس می کنم .
دوباره سلام
تبادل ؟
سلام
امیدوارم خوب باشی
مرسی که به وبلاگم اومدی
وبم منور شد با حضورت
خوشحال میشم بازم بیای
میلاد - شب بلورین
حالا که همه چیز دست به دست هم داده که تنها بمونین ، به این فکر نمی کنین که شاید حکمتی تو کار باشه؟
گاهی وقتها ماها چیزایی رو می خوایم که برامون مثل سم می مونه و به دستشون نمیاریم...چون خدامون مهربونتر از این حرفاست که مقدمات سقوطمون رو فراهم کنه!
اگه خیلی احساس تنهایی می کنین خب...ازدواج کنین!
چرا می خواین با یه سری رابطه های گناه آلود که هم دنیاتون رو خراب می کنه و هم آخرتتون رو ، نیازهاتون رو برطرف کنین؟!!!
اگر هم مقدمات ازدواج براتون مهیا نیست، سعی کنید با پروردگارتون تنهاییتون رو پر کنید...
هیچ چیز لذت بخش تر از ارتباط خالصانه با خدا نیست...
تا حالا تجربه اش کردین؟ این که بشینین یه گوشه ی خلوت و با خدا حرف بزنین؟
ممنون از نظرتون در وبلاگم.
نوشته های شما هم بسیار بکر و زیباست.
لینک شما را در وبلاگم قرار دادم.
نمی دونم اما همیشه به دوستام می گم هر احساسی ارزش بیان کردن رو داره ،وقتی به کسی حسی پیدا می کنی باید گفت می دونی جواب هر چی می خواد باشه..اما باید گفت مسئله روحته همان دل...خودت باید بری واسطه ها گاهی هر چند خوب جز کوچه فرعی نیستن...می دونم که برات گذشته اش نمی تونه زیاد مهم باشه، لااقل حالاش باید پررنگ تر باشه..اگر واقعا به حس ات معتقدی فقط خود می تونی حلش کنی.
ممنون از لطفت
منم لینکتونو قرار دادم
میگم این دوست ئختره دوستت نمی تونه یه فکری به حال ما بکنه
شوخی کردم
امید وارم موفق باشی
سلام
دعوت شدین به بازی
چی شد که وبلاگ نویس شدین؟؟؟؟
خوشحال میشم که شرکت کنید
یا حق
بازی جالبیه...حتما می نویسم چرا...؟؟؟
یه چیزی به ذهنم رسید...فکر کنم بتونی خیلی صمیمی تر بنویسی...یه جورایی انگار واقعا داری واسه غریبه ها می نویسی...واسه خودت بنویش ت نوشته ها گرم تر باشه دوست عزیز
در ضمن وقتی یه دختری بت می گه دور یکیو خط بکش حرفشو گوش کن:دی
سلام دوست خوبم میدونم چی میگی امیدوارم بهش برسی حتی اندازه یه دوستی ساده........
مثل همیشه حرفای پر از شکوتی زدی که واقعا به دلم نشست... لعنت به هر چی انتظاره.....
دلت شاد آزرومند آرزوهات
دوست من زنذگی یه بازیه.تو این بازی هم بردی نیست. فقط باید مراقب باشی لگد نشی
براتون آرزوی موفقیت میکنم.