..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

با سلام

 

 

شاید بی مقدمه !

گاهی دلت می گیره...

دوست داری بنویسی... دوست داری اینقدر بنویسی که خسته بشی...

نمی دونم اما شاید کلمه برای نوشتن کم میاری..

شاید خودتم کم بیاری...

دوستانی دورو ورمون هستن که همهشون دلشون  شکستن..

...شاید فکر می کنن شکست خوردن...

بعضی ها هنوز می نویسن...شاید هر روز به نوعی می فهمن که کم آوردن..

شاید یادشون میاد که کم آوردن..

شاید خسته می شن.....دیگه نمی نویسن

شاید گاهی باید نوشت...مثله الان..!!

شاید باید بنویسی ...که خونده شه...

که شاید قاصدک ها به گوشش برسونن که بابا...بیا و ببین...

...................................................................................................................

نمی دونم گاهی آدمهایی رو می بینم که الکی خوشن..

نمی دونم حالم از کسایی که خودشون را گول می زنن...بهم می خوره...

نمی دونم شاید گاهی باید خودت را گول بزنی تا نشون بدی هنوزم کم نیاوردی

..............شاید منم گاهی خودم را گول می زنم................................

ولی این را می دونم که کسایی که خودشون را گول می زنن دیگه خیلی کم آوردن..

ولی می دونم اگر کسی هم کم آورد باید خودش استوار بمونه..........

درسته تو دلت غوغاست....شاید طوفانه...اما نباید نشون بدی کم آوردی........

باید استوار باشی....کسی نباید از دله کسی خبر دار باشه....

شاید یه نفر..........باید خبر دار باشه..............

.................................................................................................................

........از بازی بگم..................

بازی ما هم شاید وارده مرحله عجیبی شده..

تازه فهمیدم طرفمون از ما خراب تره..

تو این زندگیش یه شکست کامل را تجربه کرده....

نمیدونم اما هنوزم بازی می کنه...

شاید هنوز نفهمیده نباید با هر کسی یا چیزی بازی کرد..

شاید نمی دونه که منم عاشق این جور بازی هام..

نمدونم ...شاید داره شیطنت هایی که عمری خاک خورده بودن دارن بیدار می شن...

البته یه شیطنت کوچولو کردم ....شاید خیلی کارساز بوده.........

ولی بازی جالبیه...نمی دونم شاید رقابته سکوت و نگاهه.....

ولی این دله ما بیخیال تر این هاست...

شاید روزی ازش براتون نوشتم.................

...........نمی دون...م....شاید من فقط دوست دارم دوباره تجربه کنم....

.....................شاید شیرین باشه...

شاید یه توهم بچه گونه است...

شایدم ...دارم آخرش..منم خودمو گول می زنم.........

ولی اینو می دونم که بودن یا نبودنش ...زیاد برام جالب نیست....

..................................................................................................

 

 

آه اگر روزی نگاه تو...

 

آه اگر روزی نگاه تو...

مونس چشمانه من باشد

قلعه سنگین تنهایی... چهار دیوارش زهم پاشد

آه اگر دستانه خوبه تو

حامیه دستانه من باشد

قلعه سنگینه تنهایی....چهار دیوارش زهم پاشد

قلعه تنهاییه ما را دیو در بندانه خود کرده بود

خون چکد از ناخن این دیوار

جان به لبهای من آورده

آه اگر روزی صدای تو گوشه آواز من باشد

قلعه سنگینه تنهایی ...چهار دیوارش زهم پاشد

 

آه... اگر دیروز برگردد

لحظه ای امروزه من باشد

قلعه سنگینه تنهایی ...چهار دیوارش زهم پاشد

 

آه اگر روزی صدای تو گوشه آواز من باشد

قلعه سنگینه تنهایی ...چهار دیوارش زهم پاشد

 

آه... اگر دیروز برگردد

لحظه ای امروزه من باشد

قلعه سنگینه تنهایی ...چهار دیوارش زهم پاشد

قلعه تنهاییه ما را دیو در بندانه خود کرده بود

خون چکد از ناخن این دیوار

جان به لبهای من آورده

 

............................................................................

2 تایی بودن خیلی زیباست...

پس اوناییه که دو تایی هستن قدرشو بدونن...

خوب خیلی از دوستامون که گاهی همدم تنهاییمون بودن رفتن..

شاید ما را با تنهاییمون ...تنها گذاشتن.....

از نوشتن دل بریدن و رفتن..

نمی دونم...شاید منم دارم از نوشتن خسته می شم..........................

 

 

 

 

 

با سلام..

 

باز حرف بزن

 

سکوتی مرا فرا گرفته

انگار نمی توانم درست فکر کنم

در گوشه ای می نشینم

هیچ کس نمی تواند مزاحم من شود

فکر می کنم که حالا باید حرف بزنم

(چرا با من حرف نمی زنی)

انگار حالا نمی توام حرف بزنم

(هرگز با من حرف نمی زنی)

حرف هایم درست ادا نمی شود

(به چه فکر می کنی)

حس می کنم انگار غرق می شوم

(چه حس می کنی)

حالا احساسه ضعف می کنم

(هرگز با من حرف نمی زنی)

آیا می توانم ضعفم را نشان دهم

(به چه فکر می کنی)

گاهی به حیرتم

(چه حس می کنی)

از اینجا به کجا می رویم؟

چرا با من حرف نمی زنی؟

(حس می کنم انگار غرق می شوم)

هرگز با من حرف نمی زنی

می دانی که حالا تمی توانم نفس بکشم

(به چه فکر می کنی)

به هیچ کجا نمی رویم

(چرا با من حرف نمی زنی)

هرگز با من حرف نمی زنی

به چه فکر می کنی؟

از اینجا به کجا می رویم

 

ترانه از گروه پینک فلوید...

 

 

.........نمی...دونم..................

فکر کنم وارده یه بازی بچه گونه با یکی شدم...

دلیله بازی کردن را نمی دانم

اصلا چرا با من؟؟؟

شاید گاهی باید بازی کرد...

شاید گاهی باید از بازی لذت برد...

شاید باید گاهی بازی کنی تا تجربه کنی..

شاید باید در این بازی از دیدینه بعضی چیزها تعجب کرد

شاید باد گاهی خندید...اونم تلخ..

 

.........نمی دون...م.....چرا با من...؟؟؟.

 

تازه از این باید بترسی که؟؟

بازی گردونت خیلی ماهرتر از تو باشه.......

 شاید باید همیشه بازی گر باشی....

.....کم نیارم خوبه........................