..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

..سکوت دیوار...

آهای تو که گوش به دیوار گذاشته ای...منتظری تا کسی صدایت کند !

با سلام..

 

گفتم دیگه ننویسم...اما دلم طاقتش کم بود..

دلم...شاید دلش را دوباره به دریا زد...تا دوباره بتونه شنا کنه..

....شنا کنه...خسته بشه....استراحت کنه...بگه از خستگیهاش...

بگه از دوستاش چی دیده...

بگه ...چه راحت رفت...

بگه....بگه...انتظار خسته اش کرده..

بگه ...دنباله یه دوسته واقعیه...اما پیداش نکرده..

بگه ...شاید دوباره باید شروع کنه....اما از کجا...

بگه ...که چرا دیوار را دوست داره...

بگه...که واقعا خورده به دیواری که صداش فقط سکوته..

بگه...از دیدنه چیزهایی که کاش نمی دیدی...

بگه...از شنیدن...

از تنهایی...

آره....چه راحت فراموش کرد...

به راحتی یه نگاه ساده...شاید پر محبت تر از ...

ما چه راحت نشستیم...معلوم نیست طرفمون کجاست...

معلوم نیست چه راحت...رفت...چه بی خیال...

پس بشین...شاید بخواب...شاید خودش خبرت کنه!!!...

 

خوابی...قاصدکت را باد برد...

 

.............................................نمی دون...م.............................................................................

نظرات 44 + ارسال نظر
سلمان جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 ب.ظ http://aloneeyes.blogsky.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ جالب و پر محتوایی داری
و در کل خوب هم می نویسی
موفق باشی
در پناه خدای مهربون

خزان نوشت شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:02 ب.ظ http://chayesabz.blogsky.com/

کی می دنه واقعآ؟؟ وقتی که ما خوابیم و باد قاصدک هامان را می برد!!!

[ بدون نام ] شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:47 ب.ظ http://allmylife.blogsky.com

خیلی وقت بود در گیر بودم ولی اومدم ولی این بار تنها تنها
بدور از آدمیان هوس باز

صونا شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:19 ب.ظ http://hoveyat.blogsky.com

سلام مهربان؛
معذرت می خوام که دیر اومدم و دیرتر برات نوشتم!
ولی بی علت نیست!
اول اینکه مسافرت بودم ،ولی کوتاه
دوم اینکه کمی سرم شلوغ بود
ولی همه این ها بهونه است و می شد وقتی هرچند کم پیدا کرد و سری به این دنیا زد
و سومین دلیل که مهمتر از بقیه است اینه که از این دنیای مجازی و آدماش هم قطع امید کردم!شاید موقتی است! نمیدونم!!!! ولی دیگه حس قبل رو واسه نوشتن ندارم و از دست تو هم خیلی ناراحتم!
مگه نگفتی احتیاج به تغییر داری و دنبال یه هدف تو زندگی هستی؟!
پس چرا اینطوری؟!
نمی خوام تلخ بنویسم ... اصلا ولش کن!
نوشتن خوبه،بله باعث فکر کردنت میشه!ولی انتظار نداشته باش دیگران اونطوری که می خوایی درکش کنن!چون هر انسانی تفکر و احساس متفاوتی با کناری خودش داره و...
ببین سکوت دیوار یه متنی از دکتر شریعتی برات می نویسم که دارم سعی می کنم چنین کنم و چنین باشم! زندگی یعنی جنگ ؛زندگی یعنی تلاش برای چیزی که می خوایی باشی و به چیزی که می خوایی برسی!
و زیبایی زندگی هم در همینه!
زندگی شعله می خواهد
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز.
تو باید دنبالش باشی،ولی نکه هر کی رسید جلو!بگی شاید این،اونی باشه که می خوایی!
تو اول باید از این حالت در بیایی.
نوشتن خوبه ولی کمی هم بخوان.تغذیه روح هم کتاب هست.نمی دونی من چه قدر در عرض 9 ماه عوض شدم!ولی لازمه اش اینه که اول خودت بخوایی و بعد تلاش کنی از نظر روحی تا به اون چیزی که می خوایی برسی.
وقتی شعله ات روشن شد مطمئن باش آن کسی هم که هم آوای توست و لایق تو،
نور شعله ات را خواهد دید و به نزدت خواهد آمد …..
• «نه ،من هرگز نمی نالم
قرنها نالیدن بس است
می خواهم فریاد کنم
اگر نتوانستم ، سکوت می کنم
خاموش مُردن بهتر از نالیدن است.»
" دکتر علی شریعتی "

ببخشید که مثل همیشه زیادی از حد نوشتم و جسارت!
"معبودت نگهدارت"

شاید همنوزم باید ببینم...

هستی شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:46 ب.ظ http://delshoodegan.blogsky.com

سلام
منم نمیتونم بنویسم انگار هیچی دیگه جالب نیست
الان یه مدت که یه وبلاگ درست کردم که خاطراتمو بنویسم
ولی اصلا نمیتونم با اینکه نیاز دارم کسی باهام همفکری کنه خیلی.................
کاش میتونستم
ممنون که سر زدی اما فک نمی کنی ۱۰۰سال واسم زیاد باشه؟؟؟؟؟؟؟؟
یا حق

فردان یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ب.ظ http://aber.blogsky.com/

شکوفه غمگین هم روزی شاید تبدیل به گل بشه یا نه دستانی فارغ از غم...اسیر خوشی ان را بچیند..چه فرقی می کنه..اما انجا نشتن میان سبزهای لطیف و شکوفه های شاد کافیه...دلبستگی ها رو نباید از دست داد..خوبی اینجا اینه می نویسی برای خودت برای انای که شاید درکت کنن یا حتی نه...

بینام یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:59 ب.ظ http://binam00.blogsky.com

سلام.
ممنون که سر زدی.
وقتی ترس میاد سراغ آدم دیگه هیچ کاریش نمیشه کرد.
آدمها باید بدون توجه به ترس کار درست رو انجام بدن. اما ترس کار خودشو می کنه.

[ بدون نام ] یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:19 ب.ظ http://allmylife.blogsky.com

بازم سلام
نمی شناسمت اونجور تا نوشته هایت را بفهمم
ولی میتوانم بگویم آنکه رفتنی است میرود و چه بهتر که برود
زیرا حتما ارزش ماندن نداشته
به کسی فکر کن که می آید و میماند

[ بدون نام ] یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:24 ب.ظ http://allmylife.blogsky.com

در باره گول زدن گفتی خیلی دوست دارم باهات راجبش بحث کنم

نگین یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:40 ب.ظ http://sayetarik.blogsky.com/

خوشحالم که مینویسی!هنوز نتونستی با رفتنش کنار بیای؟!! باید فکر خودت رو آزاد کنی تا به زندگیت ادامه بدی!ااگه دوست داشت نمی رفت حتی واسه یه لحظه!

... یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:47 ب.ظ http://eye19.blogsky.com/

سلام
ممنون که سر زدید
موفق باشید

نقاب دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:32 ق.ظ http://www.my-backdrop.blogsky.com

باد همیشه به کمک قاصدک های دل کنده میاد٬ در آن زمان فرقی نمی کنه که تو خواب باشی یا بیدار.

[ بدون نام ] دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:10 ق.ظ http://allmylife.blogsky.com

اری من گول خوردم ولی نه خودم را گول نزدم
اگر تو هم گریه های اونو وقتی میگفت عاشقتم رو میدیدی
می فهمیدی در نزد چنین بازیگری تو هم گول میخوردی
تو اونجا منظور از من خودم نبودم بلکه ذهن کسانی بود که در راه دیدیم
راستی هدف به نظر تو چیه؟

شیما دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:16 ق.ظ http://just-a-day.bogsky.com

سلام.از کامنت های قشنگت خیلی ممنونم. من خیلی به بلاگت سر می زنم فقط نمی دونستم چی نظر بدم...
الانم فقط می تونک بگم هرگز تسلیم نشو و دست از نوشتن نکش.فکر کنم بدونی که این روزا حالم اصلا خوب نیست پس بقیه ی نظرامو می زارم واسه بعد....
اگه ننویسی من دیگه بلاگ کیو بخونم آخه؟

روشنک و وحید دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:51 ب.ظ http://akharineshgheman.blogsky.com

همه چیز همان است
مگر کودکی
که بزرگ و غروری
که شکسته شده است.
همه چیز همان است
قرارمان همان قرار قبلی
که آخرش نرسیدن است.
همه چیز همین است،
تو و من
چشمانی خشک
بغضی تر
رویاهای نایافته، شعرهای خط‌خورده و سینه‌ای شکافته.
همه چیز هنوز همان است
آخرین سطر بی نقطه،
دست‌های خالی
و باغ گیلاسی که گم شده است

بازم به ما سر بزن
شاد باشی

فریناز دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:38 ب.ظ http://acoldemotion.blogsky.com/

سلام. من باز دیر اومدم.:( این روزا انگار عادتم شده. به همه جا و همه کس دیر میرسم؛)
باید نوشت. از این کاری آسون تر و راحت تر سراغ ندارم برای خالی شدن. برای اینکه قدرت داشته باشی سکوت کنی.
انتظار خسته ات کرده چون خسته کننده ست.
باید خودت بخوای. بیدار شی و فراموش کنی قاصدکی رو که باد برد. انتظار بیهوده فقط عذابت میده. باید خودت بخوای. فقط همین.پس بخواه و سعی کن.

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:44 ب.ظ http://rue.blogsky.com

اگر میخواهی به آرزوهایت برسی باید به اندازه بزرگی آرزوهایت تلاش کنی....
فکر می کنی تلاش من کم بود؟!!!.........
.
.
.
بازم ممنون از حضورت
دلت شاد

شهرام - فراتر از عشق دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:30 ب.ظ http://faratareshgh.blogsky.com


سلام..

دوستان عزیز امیدوارم که حالتان خوب باشه ...

متن های زیبایی دارید ...

=======================

فراتر از عشق آپ دیت شد

منتظر حظور گرم و سبز شما عزیزان هستم ..

*==== http://faratareshgh.blogsky.com ====*

بابک سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:05 ب.ظ http://cloudy.blogsky.com

طاقت ننوشتن؟ سخت است... لاقل برای من خیلی سخت است... بنویس دوست من...

سیاوشی.عاشقانه ها سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:26 ب.ظ http://arezoo62.mihanblog.com

سلام دوست خوبم منم نمیدونم چی بگم فقط دعا میکنم خدا بهت آرامش بده.............. بنویس تا جایی که می تونی بغض نکن گریه کن تا سبک بشی...... غمهایت کوتاه

چشم به راه چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:28 ق.ظ http://www.cheshmberaah.blogsky.com

سلام دوستم
تو دنبال محبت میگردی ؟؟!!!
بابا خیلی دل داری به خدا



پارمیس چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:17 ب.ظ http://apadana2006.blogsky.com

سلام عزیز.من تقریبا وبلاگ شما رو کامل خوندم. زیبا بود. قشنگ می نویسید. انشاالله که همیشه شاد موفق و سربلند باشید. دنیا به کام.دست حق یارتون.
پیش من هم بیاید خوشحال میشم. یا حق.

مریم چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 07:27 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند!

حمید پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:42 ق.ظ http://divisionbell.blogsky.com

the wall was too high as you can see

پارمیس پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:24 ق.ظ http://apadana2006.blogsky.com

سلام اقای عزیز. مرسی که تشریف اوردین.پاسخ کامنت تون رو در آپادانا هم دادم.کامنت تون خیلی قشنگ بود. پست(خاطره ی اسم فامیل) رو خوندم.خوب خاطره بود ولی راستش نمی تونم بگم زیبا بود من رو که خیلی به فکر فرو برد... در هر صورت امید وارم در کارهاتون موفق باشید عزیز و یکم توی انتخابتون بیشتر دقت کنید...دوستی فایده که نداره هیچ ضرر هم داره...به عنوان یه دختر بذارید یه چیز رو بگم : دختری که به این سادگی به یه پسر چراغ سبز نشون بده به خدا دختر خوبی نیست.ببخشید اگه زیاد وقتتون رو گرفتم ولی فقط احساس وظیفه کردم که بگم.من رو ببخشید.شاد و موفق باشید عزیز. یا حق.باز هم منتظر حضور گرم وصمیمی تون هستم.

شمیلا و فرهاد پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:21 ب.ظ http://www.harfe-dele-mano-to.blogfa.com

سلام
ممنون از نظرت
خوشحال شدیم سر زدی
ما آپ کردیم
-----------------------------
همیشه فکر کن تو یه دنیای شیشه ای زندگی میکنی. پس سعی کن به طرفه کسی سنگ پرتاب نکنی چون اولین چیزی که میشکنه دنیای خودته
_____hug*hug*____________*hug*hug*_______
_____*hug*___*hug*____*hug*___*hug*____
___*hug*______*hug*_*hug*_______*hug*__
__*hug*__________*hug*__________*hug*__
__*hug*________________________*hug*___
___*hug*_______________________*hug*____
____*hug_____________________hug*______
______*hug*________________*hug*_______
________*hug*____________*hug*_________
__________*hug*________*hug*___________
_____*hug*___*hug*____*hug*___*hug*____
___*hug*______*hug*_*hug*_______*hug*__
__*hug*__________*hug*__________*hug*__
__*hug*________________________*hug*___
___*hug*______________________*hug*____
____*hug_____________________hug*_____
______*hug*_________________*hug*______
________*hug*_____________*hug*________
__________*hug*________*hug*___________
_____*hug*___*hug*____*hug*___*hug*____
___*hug*______*hug*_*hug*_______*hug*__
__*hug*__________*hug*__________*hug*__
__*hug*________________________*hug*___
___*hug*______________________*hug*____
____*hug____________________hug*______
______*hug__________________hug*_______
________*hug*_____________*hug*________
__________*hug*_________*hug*__________
_____________*hug*____*hug*____________
______________*hug*_*hug*______________
_________________*hug*_________________
_______________________________________

شیما پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:08 ب.ظ http://just-a-day.bogsky.com

سلام.تو چقدر لطف می کنی که به بلاگم میای و کامنت میزاری.همیشه کامنت هات خوشحالم می کنه.من در کنار اون نیسنم با اونم نیستم.خیلی وقته.فقط تنها چیزی که از این احساس مونده تیکه های خاطرات و حرفامونه که گاهی هر دومون رو آزار میده.جدیدا فهمیدم که اون چقدر توی عذابه و با اینکه بهم نمیگه اما تمام نوشته ها رو می خونه واسه همین دیگه نه میگم دوسش دارم نه حتی عاشقشم. حتی بدتر از این....نوشتم که همه ی کارام دروغ بوده....تا دیگه عذاب نکشه که چرا دختری دوسش داره و اون نمی تونه باهاش باشه.این دلیل نوشته هامه.ممنون. بازم منتظرت هستم. راستی چرا آپ نمی کنی؟؟؟

دفتر عشق پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:08 ب.ظ http://daftareshghe.blogsky.com

و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....
یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!
یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب در میان برگهایی که از درختان می افتند....
دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....
بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار ، این پاییز سرد را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.....
بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم....

صونا جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:23 ق.ظ http://hoveyat.blogsky.com

سلام مهربان؛
ممنون از نصیحت کوچک اما بزرگت! ولی من هرگز نمی خوام شما رو نصیحت کنم،فقط دلم خواست دیگران و از جمله شمارو هم تو این تحولم شریک کنم و بقیه اش بستگی به خودتون و همّتتون داره!
چیزهای کوچک؟!!.....
و ممنون از اینکه نسبت به من لطف دارین و نظراتمو می خونین.
در ضمن می تونم بپرسم فلسفه نوشتن .....نمیدون...م.... چیه؟!!
"هر کس بداند که نمی داند از همه داناتر است......"
معبودت نگهدارت

امیر جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:58 ب.ظ http://www.shabesiyah.blogfa.com

وارتان سخن نگفت
وارتان ستاره بود
یک دم در این ظلام
درخشید و جست و رفت!
وارتان سخن بگو!
وارتان سخن نگفت
وارتان بنفشه بود
گل داد و مژده داد و
زمستان شکست و رفت

اما امروز وارتان زنده است و زمستان شکسته است پس بایید باهم نگذاریم ببرندش!
به امید آزادی احمد عزیزمان و تمامی رفقا
موفق باشی
شادیت جاویدان

میثم جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 06:02 ب.ظ http://tillers.blogfa.com

سلام دوست عزیز
واقعاً خیلی سخته که ننویسی آخه اگه ننویسیم چه جوری دل رو آروم کنیم.آره من یادمه که یه روزی با یه عزیزی یه قرارایی داشتیم اما امان از دست نامرد روزگار که چشم دیدن عشق دو دوست واقعا عاشق را ندارد. آره ما هر دو با هم همدردیم و سر گرمی هایمان گذشته و بار ها و بارها از نو ساختن و اما.... بی فایده.
اگه دوست داشتی سری هم به کلبه ی غم زده ی من بزن خوشحال میشم.

الهه باران جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:12 ب.ظ http://elaheyebaran.blogsky.com

سلام
ممنون از حضورتون
باید زنده بود و زندگی کرد حالا چه مثل همیشه بگذره یا نگذره...همه به این محکوم هستیم که باشیم و این بودنمون باعث می شه که خودمون به فکر باشیم که از لحظات استفاده مناسب رو داشته باشیم
موفق باشید

ک.م شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ق.ظ http://asare-shamloo.blogsky.com

خاموش باش، مرغک ِ دریایی!

بگذار در سکوت بجنبد مرگ...

یه بی وفا(نسی جوون) شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:25 ق.ظ

به نام خدا
سلام دوست عزیز...! خوبی؟ بعد از یک ماه برگشتم....!
چرا بنویس دوست جوونی....! عین من نکن عزیز....! امیدوارم همیشه سربلند باشی! یا حق!

سرباز اهریمن شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:58 ق.ظ http://khandevagerye.blogsky.com

من آپیدم ... نظر میدی ؟؟؟

یاسمنگولا شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:39 ب.ظ http://yasmangoolabad.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووووووود
میگن :
عشق سو تفاهمی است
که با متاسفم گفتنی فراموش می شود
البته میگن
همه قاصدک ها یه روز به یه جایی می رسن که بن بسته
اونوقت دلشون می خواد برگردن
اما باد نامهربون نمی زاره
اینقدر اونا رو تو اون بن بست نگه میداره
که دیگه وقت چیزی ازشون نمی مونه
می مونن
می پوسن
می میرن
بدرووووووووووووود

نسی جوون یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ق.ظ http://www.nasrintanha.blogfa.com

به نام خدا
سلام دوست عزیز.....! خوبی؟
من برشگتم با همون آدرسه قبلی.....! یا حق!

ملیحه یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:37 ب.ظ http://www.hameye-in-roozha.blogsky.com

از کجا معلوم فراموش کرده ؟ شاید اونم گرفتار درد غرور باشه ! دردی فراگیر ، بی نشونه و بی درمون !
اما دیوار ... موجود معصومی که به جرم پناه دادن محاکمه میشه ! پناه دادن افراد یا احساسات یا ...
خوش باشی

سرباز اهریمن سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:40 ق.ظ http://khandevagerye.blogsky.com

آیا می توانی آنجا باشی؟ زیرا من تنها کسی هستم که منتظرم







تنها کسی هستم که در انتظار تو هستم







آه من چه حس کرده ام؟ من چه فهمیده ام؟







صفحات را ورق بزنید. سنگ را به گردش در آورید







آن سوی در. آیا در را بر تو بگشایم؟







آه من چه حس کرده ام؟







آه من چه فهمیده ام؟







من کلید را بر می دارم







و تو را مدفون می کنم







برای اینکه تو هم نابخشوده هستی







آزادی هرگز







برای من هرگز







زیرا تو هم نابخشوده هستی



سارا سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:04 ب.ظ http://saraimani.blogsky.com

سلام دوست عزیز. مرسی که به من سر زدی. مطلبت رو خوندم. خیلی جالب بود. خوشحال می شم که باز هم بهم سر بزنی. منتظرت هستم.

میثم سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:57 ب.ظ http://tillers.blogfa.com

سلام گرامی
ممنون که اومدی من آپم و بی صبرانه منتظر حظور سبزت.
برقرار باشی.تا بعد....

دانشجو نما چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:37 ق.ظ http://www.2regard.tk

ننوشتن سخته

خودم : تنهاترین تنهایان پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:32 ق.ظ http://tanhatarinetanhayan.blogsky.com

بسم رب الحسین
دعوتت میکنم امشب به یه قطره اشک و هق هق
پرپر حادثه با تو سهم من بغض دقایق
دعوتم کن که بسوزم توی شک دل بریدن
ای خدا کی بود که برگشت ...
سایه ی تو ... یا دل من ؟
یا حسین شهید

بارون سه‌شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 09:21 ب.ظ http://delvapasiii.blogsky.com

راستی... نیلوفرنگی ( دختری از جنس توت فرنگی) دوست خوب منه ها... می بینی چقدر قشنگ می نویسه..
یادمه دبیرستانم که بودیم تو کتاب هم چیز میز می نوشتیم.. همیشه قشنگ می نوشت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد