-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 تیرماه سال 1385 21:39
با سلام. دیگر اهمیت ندارد... بسیار نزدیک هر اندازه که دور بیش از این از دل برون نمی آید دلگرمی جاودان از آنچه هستیم و دیگر اهمیت ندارد هر گز خود را بدین سو نگشودم زندگی از آنه ماست که بزنیم به شیوه خودمان و همه آن حرفهایی که با زگو نمی کنیم و دیگر اهمیت ندارد و آن دلگرمی که دنبالش هستم در تو می یابم هر روز برای ما...
-
یه خاطره..
شنبه 17 تیرماه سال 1385 18:43
با سلام یه خاطره دیگه می خواهم از دوران گذشته براتون بگم.. حدودا سال سوم دبیرستان بودم. یادمه اون موقع امتحانات نهایی بودو همه سر گرمه امتحان دادن بودیم مدرسه ای که حوزه من اونجا بود یه مدرسه بود حوالی بلواره مرزداران. اون اطراف مدرسه دخترانه دو تا سه تا بود .ما هم بعد از امتحان با بچه ها راه می یوفتادیم دنبال مسخره...
-
حقیقت تلخ
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1385 22:10
با سلامی به خنکی یه نسیم تابستانی.... من این شعر را از ته دلم به همه زخم خوردها تقدیم می کنم درسته شاید سخت باشه ولی باید پذیرفت که شکست خورده ای حقیقت تلخ اینه که بدونی که دیگه اون نمی یاد پس دیگه دست بردار دیگه بس انتظار دیگه اسمش فراموش کن اگر هم یه روز بیاد اون وقت دیگه تو رو نمی خواهد غم تنهایی سخته پس بیا عشق از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 23:14
با سلام هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظاره فردای من قاصدک خوش خبرم روزهاست که نیامده و من در پشت پنجره تنهایی تو را می خوانم و خاطراتت را خواهم ماند تنها در انتظار تو.... چرا نوشتم در برگ تنهاییم برایت .نمی دانم... روزی خواهی آمد . می دانم گریان نمی مانم . خندانم برای ورودت ای همه دلم....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 خردادماه سال 1385 22:57
با سلام من دوباره بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنباله تو گشتم شوق دیداره تو لبریز شد از جام وجودم هستم آن عاشق دیوانه که بودم..
-
اینم یه خاطره که یه خاطره دو تا پسر با دو تا دختر شد ...........
جمعه 12 خردادماه سال 1385 13:50
سلام می خواهم بعد از چند وقتی یه خاطره دیگه از دوران گذشته که دلی داشتیم با ... دلدار بگم یادمه حدوده چهار پنج ساله پیش . یه شب که تولده امام زمان بود.من با دو سه تا از دوستام رفته بودیم توی یه مجتمع تجاری.خوب دیگه اون وقتها بچه بودیم وعشق گشتن وگردش داشتیم اون شب اونجا جشن بود. یادمه خیلی شلوغ هم بود.همینطور که...
-
حرفه دله من...
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 22:01
بیاییم یه کاری کنیم که دل داده الکی خوش نباشیم. من یه زمانی آدمی بودم که اصلا مسائل دوست داشتن مهم نبود. شاید خیلی مسخره می کردم. اما الان بعد چند گاهی فهمیدم که اینا همش پشمه و به جز فکر و خیال و اوارگی فکر چیزی نداره بابا بیاییم حداقل کسی رو پیدا کنیم که اونم مثله خودمون باشه.دوستمون داشته باشه.بابا چرا باید کسی رو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1385 18:36
با سلام.. یک روز شاید یک روز که آفتاب گیسوی نقرهای دماونده پیر را نوازش می کند در یک غریو تند رو بارانی در یک نسیم نوازشگربهار شاید... همراه پروازه پرستوی عاشقی لبخند به سرزمینه دله سوخته من باز گردد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 21:30
از مرزه خوابم می گذشتم سایه تاریک یک نیلوفر زیبا روی این همه ویرانه ها فرو افتاده بود کدامین باد: دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 10:29
با سلام.. یه شعره زیبا دیدیم گفتم براتون بگم نمی دونم از کیه. ای دوست من من آن نیستم که می نمایم نمود پیراهنی ست که بر تن دارم پیراهنی بافته ز جان که مرا از پرسش های تو و تو را از فراموشی من در امان در امان می گذارد آن من ی که در من است در خانه خاموشی ساکن است و تا ابد در من می ماند نا شناس و دست نیافتنی..
-
یه خورده بیشتر از همیشه به دور و ورم نگاه می کردم که...
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 22:29
سلام امروز رفته بودم بیرون یه خورده بیشتر از همیشه به دور و ورم نگاه می کردم آقا جون هر چی ماشینه مدل بالا دیدیم که جوانی داخلش بود یه خانم زیبا هم کنارش بود(البته بی احترامی به خانم ها نباشه) بعضی ها چقدر باید احمق باشن بعضی از خانم ها خودشون را خوب حراج کردن دل به یه ماشین بستن هم باید زیبا باشه البته پسر هایی هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 22:09
سلام بیاییم دل به هر نگاهی ندهیم. با هر خنده ای مجنون نشویم. قدره خودمان را بیشتر بدانیم..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 23:32
سلام راستی چند روز پیش با یکی از بچه ها رفتیم تو مدرسه قدیمی که دبیرستان اونجا درس خوندیم همه جیز بود کلاسا.میز و نیمکتها و حتی یادگاری بعضی از بچه ها فقط ما نبودیم .اخ بزرگ شدیم و هر روز داریم بزرگتر می شیم اما چه فایده... آره با دوستم تو کلاسها یه چرخی زدیم .دوستم گفت حاظره 1 سال از عمرش را بده تا دوباره 1 ساعت سره...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 23:12
سلام امروز نمی دونم چی بگم امروز رفته بودم همون جاییه که فهمیدم آرزوم چیه. همه جیز بود به جز آرزوم حتی اون شیشه شکسته حتی اون تکه سنگی که من به بهانه دیدنش منتظرش بودم. ................................................................................................................................... ولی تقدیره ما این...
-
دوران دبیرستان ۳
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1385 18:43
سلام می خوام یه خاطره دیگه براتون بگم ساله اوله دبیرستان بودم یه ناظمه خوبی داشتیم .یه روز قرار شد ما رو ببرن پارک ارم. اون وقت هم ما همش دنباله عشق وحال بودیم.عشق مون دوستامون بودن وشیطونی بچه گانه بلاخره رفتیم.بچه ها همشون اومدن.رفتیم باغ وحش و همه مشغوله دیدین شدیم.تو همین گشتن بودیم که چشممون به یه جایی افتاد .آره...
-
یه زمستونه برفیه ۸۱
شنبه 26 فروردینماه سال 1385 23:01
سلام یه داستان ار خاطرات گذشته دیگه می خوام بگم.ولی از بردنه اسم معضورم یا اسامی درست نیستند یه دختری تو محله من بود من از دیدنش همش کیف می کردم به روزه برفی در زمستانه حدودا 81 بود.من با یکی از دوستام داشتم از سره امتحانه ادبیات می یومدیم خونه یکی از بچه ها رو با 4 تا دختر تو کوچه دیدیم.این رفیقه ما آدمه خانم بازی...
-
.....
جمعه 25 فروردینماه سال 1385 19:13
...........................................
-
دوران دبیرستان۲
جمعه 25 فروردینماه سال 1385 17:07
سلام می خوام یه خاطره باحاله دیگه از دبیرستان براتون بگم ساله سوم بودیم.منم کناره یکی از بجه ها میزه چهارم می نشستم سره کلاسه فکر کنم شیمی بود من یه شلوار پام بود از این شلوارهای کتون.یادمه نخهای اون شلوار کمی کلفت بودن دقیقا وسط پاهام یا همون خشتک یه ذره شلوارم نخ کش شده بود یه نخ بود که آویزون بود می خواستم بکنمش هر...
-
چرا...
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 12:47
سلام به همه. داشتم با خودم فکر می کردم که چرا... به یک نگاه باید بازنده بشیم. از اتفاقات کنارمون زود ناراحت بشیم. چرا باید کسی رو دوست داشته باشیم که ما رو دوست نداره. چرا باید عاشق عکسه افراد بشیم. چرا بی خیاله بعضی چیزها نمی تونیم باشیم. چرا همش سره کاریم و...
-
اینم منم...
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 14:24
اینم منم... یه درخته خشک و بی برگ. ...........................................................................................................................
-
دوران دیرستان ۱
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 12:06
سلام می خوام یه خاطره از دوان دبیرستان براتون بگم دوران دبیرستان برای من یکی از بهتریت دوران با بهترین دوستان بود من یه دوست داشتم بنام مسعود الان خبری ازش ندارم.ولی امیدوارم همیشه شاد باشه... اون موقع ساله سوم دبیرستان بود.ما یه معلم زبان داشتیم که زیاد از پسه کلاس داری بر نمی یومد .منم دلم براش می سوخت.البته منم کم...
-
در ...
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 23:35
سلام من بالاخره بعد از 3 روز طاقت نیووردم.قیده دانشگاه زدم اومدم تهران الان که دارم اینو می نویسم تازه رسیدم.خیلی خسته ام.از خستگی خوابم نمی بره دیشب به همین موقع با چند تا از این بچه ها رفته بودیم سی و سه پل یه دوری زدیم.اعصابم نمی دونم چرا خورد شده بود . فکر کنم جو غریبی همه وجودم رو گرفته بود زده بود به سرم که همون...
-
تعطیلات تموم شد
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1385 13:23
سلام تعطیلات عید هم تموم شد دوباره باید بریم دانشگاه من تازه دارم بدبختی دانشجو ها رو تو شهرهای دور از خونه هاشون می فهمم واقعا سخته.من که تو یه شهره بزرگ مثله اصفهان هستم موندم برام عذاب آوره تازه من که عاشق تنها بودنم. آره من یه مجرده کامل هستم .تنهای تنها تازه تو دانشگاه با 3 و4 نفر بیشتر دوست نشدم می خوام تو این...
-
بازم من موندم...
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 18:51
سلام.خوبی عیدت مبارک عزیزم بازم یک ساله دیگه گذشت و من در حسرت با تو موندن موندم چه خبر .چه می کنی .با ما نیستی خوش می گذره. ما که ساله بدی داشتیم .سالی پر از درد و بد بیاری امیدوارم تو خوب باشی.البته تو خانم خوب که ناراحت نباید باشه چون یکی رو داره که دوستش داره.تو این سالها یه روزش بدونه فکر کردن یه تو نگذشته. تو...
-
۸۴
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 22:15
با سلام به همه دوستانه عاشق پیشه و با دله خودم... امسالم تموم شد و به خاطرات نوشته یا نا نوشتمون پیوست ما موندیم و یه سالی که گذشته .حالا بد یا خوب سالی که عاشقا به هم رسیدن و کسانی که موندن تا منتظره آینده باشن سالی که خیلی ها رفتن و اومدن سالی که من به آرزوم نرسیدم راستی بیاییم از خدا بخواهیم مریض ها رو شفا بده...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 18:51
-
بزرگی می گفت...
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 14:10
باسلام بزرگی می گفت... آدم ها مثله یه دریاچه هستن.هر چه عمیق تر باشند و بزرگتر آرام ترند.
-
مهربانی
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 22:22
مهربانی مهربانی جادهای است که هر چه پیش تر روند.خطر ناک تر می شود نمی توان بازگشت... اما لحظه ای باید درنگ کرد و شاید چند گامی به بی راهه رفت مدتی است بر جاده ای هموار می رانیم... حرفهای نزدیک دارند فرا می رسند خطر ناک است!
-
سلام بی وفا
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 22:28
سلام بی وفا راستی می دونی یکی دلش برای دیدنت لک زده کسی که تا حالا بعد از تو با هیچ دختری تا حالا دو سه روز بیشتر دوست نبوده می دونی تو این چهار سال یه روزش بدونه فکر کرئن به تو شب نشده می دونی گواه دوست داشته من و تو هنوز اون شیشه شکسته است که منو یواشکی از توش نگاه می کردی خداکنه یادت نرفته باشه راستی یادته اون روز...
-
سلام
جمعه 19 اسفندماه سال 1384 22:10
سلام من امروز حالم خوش نیست .تو چطوری؟ راستی میگن خیلی خوش تیپ و خوشکل شدی شدی دل بره محله تون.خوشبحاله اون کسی که دله تو رو برده و ما هنوز اندر خم یه نگاهت موندیم...